
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اهمیت فقه فرهنگ
نکته اول در ضرورت و اهمیت فقه فرهنگ؛ فقه فرهنگ به دو جهت اهمیت دارد نسبت به سایر فقههای دیگر
۱-به لحاظ جایگاه فقه فرهنگ در میان سایر فقهها
۲-به لحاظ سعه ی مسائل مبتلا به فرهنگ در جامعه
از منظر اول فرهنگ زیرساخت رفتارهای انسانی است و تمام رفتارهای ارادی انسان در بستر فرهنگ شکل میگیرد. گرچه به اختلافاتی که در تعاریف است پرداخته خواهد شد و تشتتی که ناشی از خلل در مبانی معرفت شناسی فعالان در حوزه ی معرفت شناسی است که این تشتت به حوزه تعریف فرهنگ هم سرایت کرده است.
فرهنگ زیرساخت و بستر تمام رفتارهای بشر است و از این حیث اشرف و مقدم نسبت به سایر حوزههای تبیین رفتار مکلف است ولی از حیث حکم رفتارهای فرهنگی با رفتارهای دیگر بشر نسبت طولی نیست. خود فرهنگ این نسبت طولی را دارد ولی فقه فرهنگ ضرورتاً با تمام فقههای دیگر این رابطه ی طولی را ندارد.
یکی از پردامنه ترین حوزههای تعیین تکلیف در رفتارهای بشر حوزه فرهنگ است. در نظام قدرت ارگانیک فرهنگ یکی از عوامل موثر در نظام قدرت بود و رفتارها براساس عوامل مختلفی میتوانست تمشیت بشود. البته این براساس گزارشات کسانی که گزارش میکردند و نظامات قدرت را بدینصورت گزارش کرده اند نه براساس آنچیزی که هست.
ولی با تطوراتی که در نظریات قدرت پیدا کردند نظریات قدرت منفکِ از گزارههای شریعت، از منظر آنها هم در نوک قله ی اهمیت در نظامات قدرت قرار میگیرد یعنی در نظام قدرت سایبرنتیک فرهنگ اسکلت و شاکله ی تمام حوزه ی قدرت است. که پیوند قدرت، فرهنگ و سیاست برای ما تعریف میشود.
همانطور که در بقیه ی بحثهای فقهی از مبادی گفت و گو میکنیم باید تصریح به مبادی کنیم. فقه به همان معنای عام به معنای تبیین حجج رفتارهای مکلف مدنظر است و رفتار نیز با همان نگاه اعم یعنی رفتارهای جوارحی و جوانحی، پس نه محصور در حوزه ی حکم میشود البته حصر در واقع نیست به لحاظ لفظی این حصر تداعی میشود اصول عملیه و سایر ابعاد حجت را میگیرد.
تعبیر کلمه ی حجت برای ما یک ملاحظه دارد که در مسائل فقه فرهنگ با آن برخورد خواهیم کرد. مثلا چرا آقای اراکی در بحث فقه باورها، بحث احکام عقلی التزام به باورهای صادقه را بیان کردند. با این نگاه از تعریف که حجت را بیان میکنیم اعم از حجت برآمده از عقل و نقل است. آن چیزی است که در محضر خداوند متعال باید نسبت به آن پاسخگو باشیم.
در این تبیین رفتارهایی که فقه فرهنگ میخواهد به ان بپردازد در بحث تعریف رفتار فرهنگی مفصل گفت و گو میکنیم ولی اجمالا فقه فرهنگ با این نگاه عام از فقه به معنای تبیین حجتهای در ناحیه ی رفتارهای اختیاری مکلف است.
اما فرهنگ چیست؟
الگوی تعریف مفاهیم
قبل از اینکه تعریف بیان بشود به نقیصه ای در مکانیسم تعریف باید اشاره بشود. که مانع از توافق و تفاهم میشود.
ما وقتی میخواهیم یک مقوله ای مثل فرهنگ را تعریف کنیم اول باید بپرسیم چه کسی میخواهد این را تعریف کند.
فرهنگ یک موضوع است. این موضوع میتواند عقلی یا شرعی یا تکوینی یا عرفی باشد. اگر گفته شد فرهنگ به عنوان یک موضوع عرفی بحث میشود دیگر معنا ندارد در روایات دنبال تعریف آن بشویم. اگر گفتیم یک موضوع شرعی است دیگر معنا ندارد بین نظریات اندیشمندان غربی و شرقی و مسلمان دنبالش باشیم. و اگر گفتید موضوع تکوینی است. در آن دو تای دیگر دنبالش باشیم.
باید مشخص کنیم چه کسی میتواند فرهنگ را تعریف کند.
مرحله ی بعد اینست آن کسی که میخواهد تعریف را انجام بدهد با چه دستگاهی باید تعریف را انجام بدهد
و بعد از آن نوبت میرسد که چه چیزی را تعریف کرده است.
تشتتی که در تعریف فرهنگ دیده میشود ناشی از اشکال در یکی از این سه حوزه است. یا رو یکرد در تعریف فرهنگ غلط بوده مثلا فرهنگ را یک موضوع عرفی دیده یا الگویی که استفاده کرده غلط است. یا اینکه با توجه به اینکه موضوع را درست تشخیص داده و الگوی درستی استفاده کرده فرایند را اشتباه طی کرده است.
این حرف در همه ی موضوعات قابل تعقیب است اما در مقوله ی فرهنگ اوضاع خیلی بدتر از بقیه است.
نهایتاً یک توافق بین الاذعانی شکل میگیرد که مثلا اجلاس یونسکو ارائه داده که وقتی بررسیش میکنید میبینید هیچ ضوابطی از ضوابط تعریف بر آن صدق نمیکند. یکی از برکات ریزه خواری ما بر سفره اهل بیت و دستگاه عقلی رشد یافته در بستر دین اینست که چارچوبها برایمان روشن شده است که تعریف باید چه ویژگیهایی داشته باشد.
موضوع شناسی فرهنگ
فرهنگ یک موضوع عرفی و شرعی و عقلی نیست یک حقیقت خارجی است. در ردیف موضوعات تکوینی جای میگیرد. رفتار مکلفین در ارتباط با این موضوع تکوینی میتواند حکم داشته باشد. فرهنگ را نمیتوان به صورت عرفی در نظر گرفت یعنی محصول توافقات و تفاهمات عرف نیست، بلکه مقدم بر عرف است. بستری است که عرف در آن شکل میگیرد.
مقوله ای اگر بخواهد عرفی باشد باید عرف در رتبه ی علت آن تعریف بشود. به این معنا که عرف آن را شکل بدهد. در حالیکه در فرهنگ بیان میشود که عرف در بستر فرهنگ شکل گرفته است. میگوییم موضوع شرعی نیست یعنی شارع تعریف مستقلی نمیخواهد ارائه کند و این تعریف جاری در جامعه را کنار بگذارد. که باز اگر این کار را بکند باز این چیزی که محل بحث است به عنوان موضوعی که باید رد به شرع بشود سرجای خودش میماند و ما دوباره ازش اخذ خواهیم کرد.
در مورد اینکه یک موضوع تکوینی است بحث خواهیم کرد. البته این نکته را باید اشاره کنیم که حوزه ی تبیین هستها علوم اسلامیاست و نه فقه اسلامی. یعنی علم اقتصاد روابط اقتصادی را تعریف میکند. علم تربیت روابط تربیتی را تعریف میکند. اینکه عوامل افسردگی چیست در علم تربیت اسلامیبحث میشود و اینکه این عوامل افسردگی را ما مجاز هستیم ایجاد کنیم در فقه به آن پرداخته میشود
. حالا اگر یک علمیبا زیرساخت غربی به شما گفت که روابط غیرهمنجس در دوران نوجوانی میتواند کمک کند به رفع افسردگی. شما از او نمیپذیرید میگویید این علم شما مبتنی بر روابط غلطی است و من باید علم مبتی بر نظام بینشی و ارزشی خودم را تولید کنم.
علم اسلامی فرهنگ
دقیقا یک ما به ازاء برای فرهنگ داریم به عنوان علم فرهنگ در کنار فقه فرهنگ
در علم فرهنگ است که ما تمرین میکنیم که چه چیزی در جامعه باعث کنش و واکنشهای اجتماعی نسبت به حق و باطل میشود و فقه فرهنگ این مسیر را باز میکند که این عامل را ما مجازیم ایجاد کنیم یا ایجاد آن حرام است.
تعریف فرهنگ هم ذاتاً در علم فرهنگ باید اتفاق بیفتد فقه فرهنگ هم بر این موضوع تعریف شده اثر بار میکند یعنی رفتارهای مرتبط با این موضوع را برای ما تعیین تکلیف میکند. مثلا علم فرهنگ میگوید روش مقابله با فرهنگ ضاله اینست. فقه فرهنگ میگوید اولویت شما چه باشد. فقه فرهنگ نظام باید و نباید در رابطه با این موضوعات را به ما میگوید. اولویتها را میگوید یکی را میگوید بالفعل است. یکی دیگر را میگوید نگهش دار فعلا، این عنوان ثانوی مقدم بر عنوان اولی است.
گرچه در این سلسله مباحث با توجه به ضیق وقت نمیتوان دو بحث مستقل علم و فقه را بیان کرد ولی تفکیک جنس گزارهها را ملتفت هستیم.
این مبنایی که از شهید صدر نقل میشود که اقتصاد اسلامیدر حوزه علمش محصول پیاده شدن اقتصاد در جامعه و مطالعه ی جامعه است این تعریف مشهور غرب است. گفته میشود که علم اقتصاد گزارش روابط اقتصادی مردم در جامعه است. به شما میگویند اگر عرضه کم شد و تقاضا زیاد شد در خارج این اتفاق خواهد افتاد قمیتها میرود بالا. که اینجا فقه باید حکم بدهد. اگر آن گزارش را بپذیرد در حالیکه اگر آن گزارش را خدشه کندو بگوید لزوماً اینطور نیست ممکن است نتیجه ی دیگری بدهد.
ضوابط و الگوی تعریف
در الگوی تعریف که توضیح داده شد سه نکته وجود دارد
چه کسی تعریف کند
چگونه تعریف کند
چی تعریف کرده و فرایند را درست طی کرده باشد.
او میگوید اقتصاد را فلانی باید تعریف کند.
روشش هم اینست که ببرید درون جامعه تطبیق کنید گزارههای اقتصادی و روابط اقتصادیشون رو، ما هم اینکار را کردیم نتیجه شد این
اقتصاد یعنی مدیریت منابع محدود برای نیازهای نامحدود
شما ممکن است ایراد بگیرید به یکی از سه تا ، اولا نباید عرف تعریف میکرد. دوماً نباید میبردید در جامعه مطالعه کردید سوماً اگر این دوتا هم بود مثلا نتیجه این نمیشد که شما گفتید.
همانطور که گفتیم در حوزه ی علم این رابطه برقرار است که شما هرچی در حوزه ی علم تعریف کرده باشید و تبیین کرده باشید میتواند موضوع قرار بگیرد برای ارائه حکم، باز به همان ملاحظاتی که در مورد موضوع گفتیم به معنای متعلق رفتار مکلفین یعنی متعلق متعلق حکم. اینجا هم محل بحث ما میشود.
در آکسفورد فرهنگ را تعریف کرده به معنای راههای زندگی، یکی گفته نظام هنجاری، یکی گفته آداب خوب
تعریف مختار
اما آن چیزی که محل بحث ما است اینست که:
فرهنگ منظومه ی پذیرفته شده ی باورها، ارزشها و رفتارها است.
چند تا ملاحظه وجود دارد. یکی اینکه گزارههای فرهنگ باهم در ارتباطند. گزارههای متشتت و پراکنده را نمیتوانیم تصور کنیم. با منظومه روبه رو هستیم.
دوم اینکه با منظومههای کبروی و انتزاعی کار نداریم آن منظومه ی نهادینه شده و مقبول که مبنای حیات است. پذیرفته شده است مورد توجه ماست.
باورها، ارزشها و رفتارها یعنی نظام بینشی، نظام ارزشی و نظام رفتاری یک فرد یا یک جمع یا یک جامعه یا یک حاکمیت. مجموعاً میتوانیم براساس این اطلاق کنیم که این فرهنگ آن فرد یا جامعه است. یعنی منظومه ی پذیرفته شده آن فرد و جامعه در حوزه بینشها، ارزشها و رفتارهاست.
بینش و ارزش و رفتار هرکدام بحسب کارکردی که در نفس بشر دارد، میتواند تعیین کننده در حوزه ی عملکرد باشد.
یک نکته که باید توجه داشته باشیم ما میگوییم نظام رفتاری نمیگوییم رفتار
میگوییم فرهنگ شکل دهنده ی رفتارهاست. ولی درون فرهنگ نظام رفتاری وجود دارد.
نظام بینشی یعنی گزارشهای پذیرفته شده ی فرد از هستها، جهان بینی فرد. این فرد اعتقادات و گزارههای هستی شناختی و معرفت شناسی نسبت به پیرامون خودش چیست.
نظام ارزشی یعنی دستگاه هنجاری و قضاوتهای خوب و بد فرد نسبت به پیرامون خودش است. و دستگاه رفتاری یا نظام رفتاری، نظام پذیرفته شده ای از بایدها و نبایدهاست که براساس آن رفتارهایش را شکل میدهد.
اگر دقت کرده باشید در این سه تا، سه ملاک مهم وجود که اگر کنار گذاشته بشود، بینش، ارزش و رفتار با حوزه ی دانشی خلط میشود. در حوزه ی بینش گفتیم جهان بینی پذیرفته شده یعنی اینجا تصدیق رکن است. آن بخش از گزارهها و اعتقادات فرد که قبول دارد نه اینکه اطلاع دارد.
در ارزش همینطور، ملاک اصلی که نظام ارزشی را شکل میدهد التزام به این گزارههای عقل عملی در حسن و قبح خوب و بدهاست. خوب میداند یعنی مبنای رفتاری خودش قرار میدهد نه اینکه بداند که خوب و بد از منظر اسلام چیست. از منظر عرف چیست. در حوزه بایدها نیز همینطور.
در حوزه ی بایدها نیز آن بخش از باید و نبایدها که مبنای تعاملات این فرد با دیگران و اطراف پیرامون خودش است محل بحث ماست. اگر کسی به تو اکرام کرد باید اینطوری رفتار کنی. باید و نبایدهایی که به آن اراده ی عمل است و گرنه اطلاع از باید و نبایدهایی که عرف قبول دارد قانون گفته کمکی به بحث ما نمیکند و در حوزه ی دانشی است.
پس تصدیق، التزام و اراده سه رکن در تعریف نظام بینشی و ارزشی و رفتاری است که باعث تفکیک با نظام دانشی میشود. پس فرهنگ نظام پذیرفته شده ی بینشها و ارزشها و رفتارهاست. و این زیرساخت تمام رفتارهای بشر است. همه ی رفتارهای انسان در این بستر شکل میگیرد. البته با ملاحظه ای که بعداً بیان میشود که رفتارهای حلولی و رفتارهای صدوری، رفتارهای اختیاری و غیراختیاری، رفتارهای مدلل با رفتارهای معلل تکلیفشان باهم فرق دارند. ما از رفتارهای صدوری ، اختیاری ، مدلل صحبت میکنیم. میگوییم رفتارهای صدوری، اختیاری و مدلل اینها در بستر فرهنگ شکل میگیرد. انسان براساس نظام بینش و ارزش و رفتاری خودش عمل میکند اینها در رتبه ی علت نسبت به رفتار هستند.
پس با توجه به تعریفی که از علم فرهنگ ارائه شد در رابطه با فقه فرهنگ گفته میشود:
بیان حجت در رفتارهای فرهنگی مکلف میشود مؤدای فقه فرهنگ
مکلف در فقه فرهنگ
مکلف اینجا کیست؟ مکلف فردی که باید پاسخگو باشد در محضر خداوند متعال. در بحث علم اجتماع این بحث مطرح شده است که مکلف همواره فرد است فقط، یا جامعه هم میتواند بالاصالة مکلف باشد. بحثهای فقه نظام به تصریح آقای اراکی در اصول فقه نظام ضرورتاً متوقف بر اصالت جامعه به این معنای فرد و جامعه نیست. با آحاد منضم نیز بحث پیش میرود. گرچه مبنائاً معتقدیم به اینکه به لحاظ رفتاری، جامعه هم رفتارش متشکل از ارادههای منضم است. با تحفظ بر این که رفتار همواره از فرد سر میزند، این رفتار میتواند به حیث انضمام و عدم انضمام تقسیماتی داشته باشد. که مکلف را برای ما شکل میدهد.
مکلف غیرمنضم به غیر میشود مکلف فرد. مکلف منضم به جمع و گروه، مکلف منضم به جامعه، حاکمیت که بعداً در موردش گفت و گو میکنیم.
فرق جمع و جامعه نیز باید بهش بپردازیم. پس ما فقه رفتارهای مکلف فرد داریم. فقه فرهنگ فرد، فقه فرهنگ جمع، فقه فرهنگ جامعه و فقه حاکمیتی
که هرکدام رفتارهایی برای خودشان دارد. ابعدی از شناخت موضوع و آن چیزی که دخیل در شناخت موضوع است یا نیست باقی میماند که در جلسات بعد به آن پرداخته میشود. که ما خلط نکنیم زمینه و بسترهای فرهنگ را مثل طبایع و خصائص قومیتی را با خود فرهنگ، خلط نکنیم بروزات و ظواهر فرهنگ را با خود فرهنگ مانند هنر مانند یک ابعادی از معماری اینها بروزات فرهنگ هستند نه خود فرهنگ. اینها مبسوط در موردش گفت و گو میشود.