true

در جلسة قبل در مورد فقه فرهنگ خُرد بحث کردیم.
تکالیف أربعه در مورد باورهای سرنوشتساز را عرض کردم. عقاید و باروهای اثرگذار در سرنوشت انسان، ممکن است مربوط به حوزة عقل عملی باشد یا مربوط به عقاید حوزة عقل نظری؛ نظیر: قضیة «خدا هست» که مرتبط با حوزه عقل نظری است. توضیحش در جلسة قبل گذشت. قصایای عقل عملی نیز به همین ترتیب است. رفتاری خوب است نظیر راستی، راستگویی، عادل بودن. خوب بودن رفتار به معنای اثر مثبت داشتن در سرنوشت انسان است.
به دنبال همه این قضایای اثرگذار در سرنوشت انسان، چهار مسئولیت عقلی برای انسان ایجاد میشود: پرس و جو در مورد صحت یا عدم صحت این قضایا. بیتفاوت بودن نسبت به این خلاف عقل است.
پس از پرسوجو و رسیدن احتمالی به گزارههای متعدد، باید این گزینهها سنجیده شوند. بر مبنای دلیل و ملاک قطعی، سنجش و گزینش صورت پذیرد. برسد به اینکه کدامیک از این گزینهها صحیح است و کدامیک نادرست.
ایمان یا پذیرش قلبی. انسان باید اراده خود را در برابر قضیهای که به صحتش یقین یافت، خاضع نماید. قلب، یک امر باطنی ذهنی وهمی نیست. در فرهنگ شانتاژ موجود در ادبیات سکولار که چیزی را با های و هوی و سیاهنمایی و شانتاژ از دور خارج میکنند بدون دلیل خاصی، عقاید قلبی را جزء امور ذهنی معرفی میکنند. سپس مدعی میشوند آنچه مهم است، امور عینی است نه ذهنی. بدون اینکه دلیل قانع کنندهای اقامه کنند. ما میگوییم امر قلبی، یک امر عینی است. وقتی قلب انسان به چیزی گره میخورد و اعتقاد پیدا کرد در رفتارش اثرگذار میشود. رفتارهای اختیاری انسان از همین باورها سرچشمه میگیرد؛ زیرا رفتارهای اختیاری، نیازمند ارادهاند. اراده از انگیزه و انگیزه از همین باورها سرچشمه میگیرد.
عمل به قضیهای که به آن یقین پیدا کرده است.
بعد از توضیح این مسئولیتهای چهارگانه عقلی، به این مطلب میرسیم که نظام یا جامعه، در قبال این مسئولیتهای عقلی چهارگانه، چگونه باید عمل کند. نظامی که شکل میگیرد چه برنامهای در برابر این مسئولیتهای چهارگانه عقلی باید داشته باشد.
نظامها، نسبت به قضایای درست یا نادرست سرنوشتساز، دو مسئولیت دارند. همانگونه که فرد چهار مسئولیت داشت. منتها نظام، نظام نخواهد بود مگر اینکه اصول بنیادینی را در قبال این قضایای سرنوشتساز پذیرفته و بر اساس آن شکل گرفته باشد. یعنی نظام، بر مبنای پاسخهای معینی که در قبال قضایای سرنوشتساز دارد، شکل میگیرد. زیربنای نظام این پاسخهاست. نظام مبتنی است بر تعدادی قضایای سرنوشتساز. حال اگر نظام، نظام اسلامی و الهی باشد، قضایای بنیادینی خواهد داشت. از جمله اینکه خداوند وجود دارد و انسان در برابر خداوند مسئولیت دارد. خداوند نیز تکالیف خود برای بندگان را از طریق انبیاء بیان کرده است.
اگر نظام، نظام سکولار باشد، قضایای بنیادین این نظام از این قبیل است. خدایی وجود ندارد. ماییم و عقل و دانش خود. به وسیلة عقل خود مصالح و مفاسد خود را مشخص نماییم. عقل برخی امور را جزء مصالح و برخی امور را جزء مفاسد دانسته است. مثلا آزادی مطلق، حکومت مبتنی بر اراده اکثریت، جزء این قضایای بنیادین خواهد بود. نظام نیز بر اساس همین قضایای بنیادین شکل میگیرد.
بحث ما این است که نظام، در برابر این قضایای بنیادین که قضایای بنیادین خودش هست، چه رفتاری دارد؟ هر نظامی، دو گونه برخورد با این قضایای بنیادین خواهد داشت. چه این نظام اسلامی یا دینی باشد چه غیر اسلامی یا دینی. برخورد اول، جهتدهی جامعه بر مبنای این قضایای بنیادین است. یعنی نظام یا سیستم، جامعه را به سمت آنچه اقتضای این قضایای بنیادین است، جهت و حرکت میدهد. جهتدهی جامعه باید با قضایای بنیادین آن جامعه هماهنگ باشد. نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام فرهنگی و … باید منطبق و هماهنگ با همین قضایای بنیادین باشد. فرقی نمیکند که این جامعه، یک جامعه سکولار است یا یک جامعه دینی. نمیتوان معتقد به این بود که خداوند موجود است و الزاماتی دارد و این الزامات را نیز به وسیلة انبیاء و اولیاء الهی برای ما بیان کرده است، آنگاه در مقام نظمدهی و سیاستگذاری کلان جامعه، مدعی شویم که ما کاری به این قضایا و عقاید نداریم. این جامعه، جامعة متناقض و متضاد خواهد بود. چنین جامعهای همواره دچار تضاد درونی و بحران خواهد بود. چنین جامعهای انسجام ندارد. چون چنین جامعهای دو جهتی است. یک جهت، جهتی است که بنیادهای جامعه، جامعه را بدان سو میکشاند، و جهت دیگر جهتی است که سیستم و نظام حاکم بر جامعه میخواهد او را به آن سمت بکشاند.
هرچند ممکن است در یک جامعه، دیدگاههای متعددی وجود داشته باشد، اما نظام باید بر طبق یک دیدگاه شکل بپذیرد. در یک جامعه، نمیتواند دو دیدگاه و دو قانون حاکم باشد. هر نظامی بر طبق یک جهتدهی خاص شکل میگیرد.
این عقیده یا حرف یا ادعا غلط است که یک نظام میتواند همه دیدگاهها را در خود جمع کند. نوعی کلاهگذاری است.
عرض کردیم که بسیاری از تئوریپردازیها یا نظریهپردازیها در غرب، سیاسی است. یعنی اهداف سیاسی دارد. تئوری حقیقی نیست. تئوریهایی است که برای دستیابی به اهداف خاصی طراحی شدهاند تا بتوانند مردم را با اهداف خود همراه کنند؛ بنابراین حرفی را که مردم را ساکت یا توجیه کند، بیان میکنند، به نوعی، اقناعی است.
نظام نمیتواند بر اساس پلورالیزم شکل پذیرد. نظام یا بر مبنای «خدا هست» باید برپا شود یا بر مبنای «خدا نیست». نمیتوان نظامی را برپا کرد که هم با اصول ناشی از «خدا هست» هماهنگ باشد هم با اصول ناشی از «خدا نیست». این دو عقیده، مقتضی دو جهتگیری متضاد هستند. مگر اینکه بگوییم «خدا هست» اما کاری با او نداریم. این همان «فریب» است. فریب ایدئولوژیک است. ایدئولوژی فریبکار.
اگر «خدا هست» الزاماتی به همراه دارد، نمیتوان گفت «خدا هست» اما با او و الزاماتش کاری نداریم. به طور کلی در بنیادهای علوم انسانی سکولار، این تضاد وجود دارد که هیچگاه به طور منطقی حل نشده. بر مبنای بگذار و و بگذر، از این تضاد عبور کردند. گاهی هم در اثر ضعف تفکر فلسفی دچار این تضادها میشوند. «خدا هست» خدا کیست؟ چه ویژگیهایی دارد؟ خداوند متعال یک «نیا»ی باستانی نیست. جد فرتوتی که بسیار پیر و مسن بوده و کاری از او برنمیآید؛ لذا باید در موزهای نگهش داشت و احترام کرد . گهگاه نیز به زیارتش برویم. آیا این خدا است؟ این همان بت و صنم است. خدا همان است که قرآن کریم بیان میکند.
همة علوم انسانی نیاز به جهانبینی دارند. جهانبینی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و … نیاز است. خواهناخواه فرهنگ برای اداره جامعه نیاز است. حکومت بر مبنای فرهنگ به مردم جهتدهی فرهنگی کند. مردم برچه مبنایی باید حرکت کنند یا جهت بگیرند. بالاخره خدا تعریفی دارد. تعریف قرآن از خداوند، الزاماتی دارد. حداقل مطلب این است که احتمال صحت این تعریف و الزامات هست. اگر برهان بر صحت این بنیادها اقامه شد، نمیتوان نظام را فراتر از این قضایای بنیادین بنا ساخت. دچار تناقض خواهیم شد. اگر کسی هم این بنیادها را نمیپذیرد، باید با استدلال، عدم صحت اینها را اثبات کند. صرف گفتن اینکه دلیلی بر صحت اینها نداریم، کفایت نمیکند. احتمال صحت با این ادعا از بین نمیرود. احتمال صحت، مسئولیتزاست. باید دلیل بر بطلان این قضایا اقامه کند. سپس نظامی بر مبنای خدا نیست و به گونه سکولار اقامه کند. نظام بدون خدا وقتی منطقی است که اثبات شود خدایی وجود ندارد و الزاماتی نیست. نه اینکه بگوییم دلیلی نیافتیم. باید راه ادامه یابد تا رسیدن به دلیل. خواه دلیل بر اثبات باشد خواه بر نفی.
نظام نمیتواند بر مبنای ایده نسبیّت برپا شود. نظام نیازمند به مبانی ثابت دارد. مبانیای که صحت آنها به اثبات رسیده باشد. غربیها هم همین ادعا را دارند. تصریح دارند که بنیادهای نظام سکولار، صحت مطلق دارد. اگر گفته شود آزادی از یک نظر خوب است و از یک نظر بد است، یعنی هم کسی که میگوید خوب است حرف خوبی میزند و هم کسی که میگوید بد است حرف خوبی میزند. بر مبنای دو دیدگاه متضاد ممکن نیست یک نظام واحد ساخته شود. بالاخره یا آزادی خوب است یا خوب نیست. اگر خوب است که باید نظام این آزادی را تأمین کند. اگر بد است، نظام باید مبتنی بر همین بد بودن آزادی شکل بگیرد. یعنی همراه با کنترل شدید و استبداد. نمیتواند هم آزادی فردی بدهد و هم آزادی فردی ندهد و استبداد ایجاد کند؛ بنابراین صحت بنیادهای یک نظام را مطلق انگاشت ولو مفروض.
اگر بنیادها دارای صحت مطلق نباشند، نمیتوان بر اساس آنها قانون نگاشت یا سیاستگذاری کرد.
دموکراسی یا هست یا نیست. نمیتوانید نظامی برپا سازید که در او هم دموکراسی باشد و هم نباشد. یعنی بگویید پلورالیزم، هم دموکراسی خوب است و هم استبداد. معنای پلورالیزم همین است.
ایده ماکیاولی این بود که حکومتی خوب است که مستبد باشد و قدرتمند. حکومت یعنی قدرت. مقتدرترین حکومت، حکومتی است که مخالفین را نابود کند ولو اینکه حاکم فاسد و فاجر باشد. اصلاً ما با اینکه او چکاره است، کاری نداریم. مهم قدرت است. حاکم خوبی است.
با این مبنا، صدام حاکم خوبی است. میگویند به او گزارش دادند که مدیریت یک بیمارستان خیلی خوب نیست. خیلی به امر بیماران رسیدگی نمیشود. رفت به بیمارستان و وارد طبقه پنجم و اتاق مدیر بیمارستان شد. رفت کنار پنجره و دستور داد که مدیر بیمارستان لب پنجره بیاید. سپس او را هل داد و به پایین پرتاب کرد. مدیر، کشته شد. با این جریان، همه مدیران بیمارستانها، حساب خود را کردند. کسی جرأت خلاف نداشت. برمبنای تئوری سیاسی ماکیاولی، بهترین حکومت، همین است.
رفته بودیم اراک و میهمان یک پیرمرد اراکی بودیم. آن پیرمرد چنین تعریف میکرد: «در زمان رضاخان، آجودان رضاخانی به نانواییها سرک میکشید تا متوجه شود کدامیک نان خوب نمیپزند و تخلف میکنند. گزارش رسید مبنی بر اینکه فلان نانوایی نان با کیفیت تحویل مردم نمیدهد. آجودان به نانوایی رفت و دستور داد شاطر را درون تنور بیاندازند. شاطر درون تنور ذغال شد و سوخت. بعد، آجودان گفت هر کسی جرأت دارد برای مردم نان بد بپزد. این هم نوعی مدیریت است. این روش، روش مطرحی بین برخی از علمای علم سیاست و حتی عامه مردم است. معتقدند حکومت یعنی همین اقتدار و استبداد. دیدگاه دیگر معتقد است که حکومت، اینگونه صحیح نیست. درست است که باید عدل برپا شود اما طبق فرمایش معصوم۷ «لااطلب العدل بالجور». عدل را با روشهای ظالمانه نباید برپا کرد. مجازات و کیفر باید به اندازه تخلف انجام شده باشد. نمیتوان برای یک تخلف خُرد، یک مجازات کلان انجام داد.
فرمایش حضرت بسیار بلند و عجیب است: «أتأمرونّی أن اطلب العدل بالجور؟» به حضرت امیر۷ پیشنهاد داده بودند که معاویه را اندکی رها کن. به اطرافیان خود مجال و امتیازی بدهید تا ارکان حکومت شما محکم شود. اتفاقا در روایت هست که پیشنهاد دهنگان، ایرانیان بودند چون حضرت از حق ایرانیان یا همان موالی دفاع کردند. در دوران خلفای سهگانه، موالیان را شهروند درجه ۳و۴ به حساب میآوردند؛ لذا به آنها امتیازات نمیدادند. حتی به آنها زن نمیداده و از بیتالمال هم بسیار کمتر از حد عادی میدادند. حضرت جلوی این تبعیض را گرفتند. همین موالی که شیعه بودند این پیشنهاد را به حضرت دادن. حضرت این خطبه بلند را ایراد کردند. یعنی نمیشود عدل را با جور برپا کرد. این نظر دیگری است. نمیتوان بر مبنای هر دو نظر یک نظام را برپا نمود.
بنابراین، جهتدهی نظام باید بر مبنای همین قضایای بنیادین باشد. این تفسیری است که قرآن از امت و جامعه دارد که با تحلیل و تفسیر سکولار متفاوت است. امت یعنی چه؟ و جامعه چیست؟ قرآن کریم و منابع دینی، امت را یک مجموعة نظمیافته و جهتدار میدانند که مقصدی دارد و باید به طرف آن مقصد حرکت کند؛ لذا باید پیشتاز و راهنما و امامی در این طریق داشته باشد؛ لذا هرجا امت است، امام هم هست. امام، راهبر است و امت راهرو.
جامعه مقصد دارد. باید به سوی جهتی حرکت کند. این جهت را همان قوانین و باورهای بنیادین شکل میدهد. پس نظام باید جهتگیری جامعه را به سوی باورهای بنیادین سوق دهد. بر همین مبناست که ما به شدت با این ادعا مخالفیم که میگوید «نظام و مدیریت فرهنگی، مسئولیت انعکاس با تقویت فرهنگ موجود را بر عهده دارد». خیر، وظیفه نظام راهبری جامعه به سوی باورهای بنیادین است. اگر فرهنگ موجود، نارسا یا ناقص یا معیوب باشد، نظام وظیفه اصلاح این نارسایی را دارد. باید فرهنگ موجود را غربال کرده و تعالی بخشد. کار دشوار حضرت امیرالمؤمنین۷ این بود که قبل از حضرت، بنیادهای غلطی در جامعه ایجاد شد و پا گرفت؛ لذا ساختار مدنظر حضرت، ساختاری نبود که بر یک جامعه خام پیاده شود.
قبل از حضرت رسول۹ ساختار جامعه عرب، خام بود. حضرت این ساختار را شکل بخشید. اما بعد از حضرت رسول۹ این ساختار ایجاد شده، دگرگون شد و کار حضرت امیرالمؤمنین۷ دشوار شد.
نظام جمهوری اسلامی هم همینگونه است. ما ساختار خود را بر یک جامعة خام پیاده نکردیم، جامعه ما، جامعه اثر پذیرفته و ساختارمند بود که جهتگیریهای ناصواب متعددی در این ساختار نهادینه شده بود. بسیاری از پایههای ناروا ایجاد شده بود. اصلاً به همین علّت انقلاب کردیم. اگر همة آنچه در جامعه پیاده شد، روا بود، انقلاب نمیکردیم. انقلاب در جایی است که ساختارهای بنیادین جهتگیریهای اصلی یک جامعه، مورد پذیرش نیست. غلط است که بگوییم نهادهای فرهنگی و سیاستگذاریهای ما باید در جهت تقویت، گسترش و حفاظت از فرهنگ موجود باشد. باید فرهنگ موجود در جامعه، ارزیابی و غربالگری شود. ما یک نظام فرهنگی داریم، باید به سمت این نظام فرهنگی اسلامی جهتگیری کنیم.
مثلاً الآن این فرهنگ در جامعه غالب است که مرد مانند زن است. یعنی همان مثلیّت. براساس این فرهنگ، صدا و سیما یا رسانههای ما با هیاهو از اولین زنی که راننده تریلر شد یاد کرده و تقدیر میکنند. آیا این یک ترقی و تحول بزرگ است که یک خانم راننده تریلی شده است؟ وقتی فرهنگ مثلیت حاکم شد، میگویند همانگونه که زن حامله میشود، اشکالی ندارد که مرد هم حامله شود. میروند دنبال راه حل پزشکی تحقق این کار. دقت بفرمایید که این مثلیّت، یک مبناست که در غرب رواج دارد.
زمانی که بنده در غرب ساکن بودم، خانمی به بنده مراجعه کرد. گفت شوهرم به من خیانت کرد و زن گرفت و … . من هم باید همانگونه که او به من خیانت کرد، به او خیانت کنم. بر مبنای آیه قرآن که فرمود: «فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»[۱]. آیا این ایده مثلیت درست است. برمبنای این ایده جهتگیری یک جامعه تعیین میشود. با این مبناست که میگویند چرا مردها فلان کار را میکنند و زنها نباید چنین کنند. زن مظلوم است.
این عقیده، از پایه غلط است. واضح است که زن و مرد مثل هم نیستند.
عدل به معنای برابری و تشابه در همه چیز نیست. سهم برابر برای انسانهای برابر، عدل است. نه نفس برابری. در بین انسانها، یکی خوب کار میکند، یکی بد. یکی کم کار میکند، یکی زیاد. اگر صرف برابری ملاک عدل باشد باید به همه اینها، مزد یکسان پرداخت نمایید. عدل این است که موضوعات برابر، احکام برابر داشته باشند. این یک بحث فرهنگی بنیادین است که آیا ساختار مرد مانند ساختار زن است؟ اگر ساختار زن و مرد مشابه نیست، عدل بین زن و مرد چگونه خواهد بود؟ به همان تناسب که حقوق مرد لحاظ میشود، به همان تناسب، حقوق زن نیز لحاظ گردد. یعنی ابتدا تفاوت در ظرفیت ملاحظه شود، اما اینکه هر فعالیتی که زن انجام میدهد، مرد نیز باید همان را انجام دهد. یا بالعکس، مصداق عدل نیست. حتی در برخی موارد ظلم است. این موارد باید مشخص شود. تا بر طبق آن نظام، جامعه را جهت دهد.
قبلا عرض کردیم که نظام فرهنگی، بستر سایر نظامهاست. با نظام اقتصادی، سیاسی، و … متفاوت است. نظام فرهنگی، زیرساخت کلیت نظام است. سیاست هم باید بر اساس بنیادهای فرهنگی شکل پذیرد. اقتصاد و تربیت، بازار و شهرسازی و… همگی مبتنی بر همین زیرساختهای فرهنگیاند.
در مرحلة اجرا، مقدم بر همه، خانواده است. جامعه عبارت از مجموعه خانواده هاست. سپس محله، سپس شهر و در انتها کشور. جامعه، چنین بافتی دارد. البته مقصود ما بافت جامعه از نظر اسلام است. در اسلام مسجد محله داریم. مسجد محله یعنی مسجدی که «یصلّی فیه صلوة خمس» مردم برای اقامه نمازهای پنچگانه در آن مسجد جمع میشود. سپس مسجد جامع یا شهر داریم. که «یصلی فیه صلوة جمعه» نماز جمعه در او خوانده میشود. مسجد مرکزی جهانی (مسجد الحرام) نیز داریم که همه مردم در آن جمع میشوند میتوان فهمید که چنین ساختاری مد نظر اسلام است. ابتدا خانواده، سپس محله، شهر و کشور هستههای مختلف جامعهاند. ساخت و ایجاد بنیانهای فرهنگی و تربیتی باید از هسته نخستین (خانواده) شروع شود؛ لذا ما در رابطه با اصل آموزش و پرورش، نظریه داریم. معتقدیم که آموزش ابتدایی به داخل خانوادهها برده شود. نظام کنونی در تربیت توانا نخواهد بود. مدرسه هشتصد نفری میسازیم. بچه را به درون مدرسه رهنمون میکنیم تا تربیت شود. مشخص است تربیت اینگونه صورت نمیپذیرد. این نظام آموزشی، نظام تربیتی نیست. نظام اهل بیت نیست.
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»[۲] هر مؤمنی یک بیت است. ابتدا باید بیت تطهیر شود. «وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ»[۳] ابتدا باید به سراغ بیوت خود برویم. این راه تطهیر جامعه است. این همه خانم تحصیل کرده، در خانه نشستهاند. ممکن است که مجوز داده شود. شرایط و ساز و کارهایش سنجیده و نهایی شود و ما مدارس خُرد را در خانوادهها تشکیل دهیم. مدار هفت۷، هشت یا ده نفره در خانوادهها. همین بودجهای که به آموزش و پرورش تعلق میگیرد. به این خانوادهها پرداخت شود. مثلا در یک شهر کوچک هزار مدرسه خُرد و خانوادگی داشته باشیم. نظارت واقعی اینگونه شکل میگیرد. مقصود ما این نیست که به همه مجوز داده شود. به هر کسی که شرایطش احراز شد، مجوز داده شود. عرض بنده این است که اکثر کسانی که صلاحیت دارند، در خانهها نشستهاند. حرف اساسی است. از لحاظ صلاح و تقوا، نسبت کسانی که در خانهها نشستهاند بسیار بیشتر است. اصلا بسیاری از این خانمهایی که در خانه نشستهاند، به خاطر همین تقوا و تدیّنی که دارند، در خانه نشستهاند. خوف اینکه نسبتی از آلودگیهای جامعه دامن آنها را بگیرند، در خانه نشستهاند. ما چرا خود را از این خیل عظیم تحصیل کرده و صالح و متدین، محروم کردهایم؟ حوزه علمیه چهل سال است که در حال تربیت طلبه خانم است. کجا هستند؟ الآن چه نقشی در جامعه دارند؟ صدها هزار خانم مؤمن و متقی و دانشمند در خانهها داریم که از تواناییهاشان استفاده نمیشود. حق هم دارند. اولویتشان تربیت بچهها و خانواده است یا نمیخواهند وارد فضای مختلط و … شوند. حقوق زن این است. خانه را باید برای فعالیت زن، آماده کرد نه اینکه خانه را مجلس حساب کنید و فعالیت زن را در خارج از خانه و خانواده تعریف و جهتدهی کنید. البته مقصود ما این نیست که حضور خانمها را در بیرون از خانواده منع کنید. خیر، بسیاری از خانمها که علاقهمند فعالیت بیرون از خانه هستند به فعالیت خود برسند.
عرضم این است که خانه و خانواده در فرهنگ دینی بسیار مهم است. اساس تربیت، بیت است و خانه و خانواده .
[۱] . سورة بقره: ۱۹۴٫
[۲] . سورة احزاب: ۳۳٫
[۳] . سورة بقره: ۱۲۵٫
true
true
true
true