true

درس خارج فقه نظام سیاسی اسلام؛جلسه بيست و هفتم ۹۳/۹/۱۶۷
بحث ما در آیۀ ۵۴ سورۀ نور به جملۀ چهارم این آیه رسید. دربارۀ سه جملۀ قبل در جلسات پیش صحبت کردیم، یکی جملۀ «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» دوم جملهی: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ» سوم جملهی: «وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا» جملۀ چهارم: «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» ما این را قبلاً صحبت کردیم، مجدّداً عرض میکنیم و تأکید میکنیم که این «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» چه در این آیه و چه در آیههای مشابه این آیه، اشاره به آن شیوه و روشی است که انبیاء(ص) به خصوص رسول اکرم(ص) ، با آن روش مردم را به ایمان به خویش دعوت میکنند و مردم را به پذیرش اطاعت خویش یا پذیرش حکومت خویش دعوت میکنند.
پذیرش حکومت انبیاء از طریق اعمال زور نیست، اصل پذیرش حکومت، اصل تأسیس جامعۀ مبتنی بر حکومت الهی، مبتنی بر قانون خدا، تأسیس چنین جامعهای از طریق بلاغ مبین صورت میگیرد، از طریق حجّت و اتمام حجّت صورت میگیرد، از طریق بیّنات صورت میگیرد و لذا فرمود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ»[۱] اوّل فرمود: ما با بیّنات رسل خود را فرستادیم، یعنی با حجّت و از طریق تبیین این بیّنات و ابلاغ به مردم حکومت خود را تأسیس میکنند و حکومت را به پا میدارند. ولی بعد که حکومت به پا شد، دیگر باید به لوازم یک حکومت عمل کند، وقتی حکومت برپا شد، باید برای اجرای قانون از قوّۀ قهریه طبق همۀ حکومتهای متعارف استفاده بشود. یعنی متخلّف از قانون باید مجازات بشود، البته طبق مقرّراتی که در قانون است. اینکه گفته میشود: «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ» این به این معنی نیست که اوّلاً رسول اکرم کاری جز بلاغ ندارد، اصلاً کار او اقامۀ حکومت نیست. مگر میشود؟ خود آیه میگوید: «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» اصلاً آنچه بلاغ به آن تعلّق میگیرد، همین است. «عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ» متعلّق بلاغ چیست؟ رسول باید بلاغ کند، ابلاغ کند، بیان کند، چه را بیان کند؟ همین را بیان میکند که من حاکم هستم «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ»[۲] خیلی خلاصه در سورۀ شعراء بیان شده، پیام همۀ انبیاء است، «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ»،[۳] «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ»،[۴] «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ»،[۵] «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ»،[۶] «إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ»[۷] همۀ اینها چه میگفتند؟ «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ» من را اطاعت کنید، من آمدم که بگویم شما باید از من اطاعت کنید، باید فرمانروایی من را بپذیرید. این پیام انبیاء است، آنچه بلاغ به آن تعلّق میگیرد همین است، این «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ» را از طریق بلاغ، از طریق بیّنات عملی میکنند، نه از طریق اعمال زور، «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ»[۸] معنای «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»[۹] هم همین است.
لذا است که در فهم معنای «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» خیلی نباید تکلّف کرد، قبلاً هم گفتیم که دین یعنی چه، دین یعنی همان نظام، نظام زندگی. «لا إِكْراهَ» در اصل برپایی دین، وقتی میخواهند دین را در جامعه برپا کنند، مردم میخواهند دین را بپذیرند، دین را با اکراه به مردم نمیپذیرانند، با اعمال قوّۀ قهریه مردم را وادار به اطاعت از انبیاء میکنند، امّا بعد که مردم با هم بیّنات پذیرفتند، بیّنات بر آنها اقامه شد، بیّنات برای آنها بیان شد. بعد حکومتی بر مبنای ابلاغ انبیاء، بر مبنای اقامۀ بیّنه، بر مبنای اتمام حجّت، بر مبنای تبیین و بلاغ شکل گرفت. بعد که حکومت برپا شد، حکومت باید حکومت کند، کارهایی که یک حکومت باید انجام بدهد، باید انجام بدهد، باید ارتش داشته باشد، باید نیروی انضباطی داشته باشد، باید قانون داشته باشد، باید در اجرای قانون، آنچه لازمۀ اجرای قانون است، عمل کند، متخلّف را تنبیه کند، شورشگران را سرکوب کند، اغتشاشگران را سر جای خود بنشاند، این از لوازم یک حکومت است. همآنطور که امیر المؤمنین(ص) با اغتشاشگران زمان حکومت خود اینچنین رفتار کرد و این روش انبیاء است.
امّا در آغاز نیامد به مردم بگوید مردم با شما بجنگم تا حکومت من را بپذیرید، مردم به خانۀ حضرت امیر آمدند و بیعت کردند. فرمایش حضرت که فرمود: «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»[۱۰] اگر نبود که مردم آمدند، همۀ مردم پذیرش خود را اعلام کردند، یاری خود را اعلام کردند و موجب شد که حجّت بر من تمام بشود. «وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ».
– در یک احادیثی است که معصومین میگویند اگر افرادی بودند که ما به وسیلۀ آنها میتوانستیم حکومت را برپا کنیم، برپا میکردیم، یعنی از طریق قدرت، اعمال قدرت است.
– آن مطلب دیگری است که بعد توضیح خواهیم داد.
– خطاب آیه قبل از تشکیل حکومت اصلاً اکراه نمیتواند تحقّق پیدا کند تا بگوییم این اکراه است یا نیست، بعد از حکومت است که آیا اکراه است یا نیست.
– خدا که میتواند اکراه کند.
– قبل از تشکیل حکومت اصلاً اکراه تحقّق پیدا نمیکند.
– خدا که میتواند اکراه کند، خدا یک عذابی بفرستد که مردم، اگر شما ایمان نیاورید، ما شما را عذاب میکنیم. اصلاً در چند جای آیات قرآن کریم به همان عذاب الهی اشاره شده که اگر ما میخواستیم «نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ»[۱۱] اگر بخواهیم آیهای از آسمان میفرستیم که اینها را وادار کنیم در برابر حکومت ما گردن کج کنند، در اصل حکومت خدا است، او است که اگر بخواهد اعمال قدرت میکند، میگوید ما که خدا هستیم اعمال قدرت نمیکنیم، برای اینکه مردم را به پذیرش فرمان خود و پذیرش حکومت خود وادار کنیم، اگر بخواهیم میتوانیم اعمال قدرت کنیم «لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً» اگر بخواهیم میتوانیم «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها»[۱۲] اگر ما میخواستیم که با اعمال جبر مردم را به خضوع برای فرمان حکومت خود مجبور کنیم، میکردیم، قدرت، قدرت خدا است، حکومت، حکومت او است.
– بحث تکوینی که نیست، بحث تشریعی است ؟؟۰۸:۲۹
– قدرت تکوین است، خود اعمال قدرت یک عمل تکوینی است. تشریع فقط امر و نهی است، میگویند بکن یا نکن، این تشریع است، امّا اگر بخواهند اعمال قدرت بکنند، یعنی چه؟ یعنی کاری تکوینی را داخل میکنند، از یک امکان تکوینی استفاده میکنند.
– اصلاً اکراه در تکوین معنا پیدا میکند.
– بله، به قول ایشان اکراه در تکوین معنی پیدا میکند. به هر حال اکراه نمیکنیم، یعنی انبیاء با چه آمدند؟ با معجزه آمدند، چرا انبیاء با معجزه آمدند؟ اصلاً دلیل اینکه انبیاء با معجز آمدند، دلیل ارسال معجز به دست انبیاء چیست؟ که برای پذیرش حکومت خدا، توسّط مردم بنا نیست اعمال قدرت تکوینی بشود. با بیّنه و حجّت میآیند، با معجزه میآیند، این معنای «إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» است. بلاغ مبین وسیلۀ ما برای اعمال حاکمیت ما است، یعنی برای برقراری حکومت خدا، برای پذیرش حاکمیت خدای متعال توسّط جامعه ما اعمال زور نمیکنیم. امّا بعد از اینکه جامعه پذیرفت، وقتی رسول خدا حکومت برقرار کرد، دیگر جامعه پذیرفته، دیگر حکومت، حکومت الهی است. وقتی حکومت، حکومت الهی است، اگر امیر المؤمنین اعمال قدرت هم میکرد، اینجا امر به معروف و نهی از منکر است، در امر به معروف و نهی از منکر، اگر میتوانست و اگر قدرت داشت و از قدرت خود استفاده میکرد، میتوانست. این با آن اصل منافاتی ندارد، بقیۀ آن امر به معروف و نهی از منکر است، بعد از اینکه حکومت برپا شد، این دفاع از همان مردمی است که آمدند حکومت را پذیرفتند، مردم حکومت رسول الله را پذیرفتند.
حالا اگر یک قدرتی آمد، در این میان این حکومت را ربود، از دست چه کسی؟ از دست همان مردمی که آمدند آن حکومت را پذیرفتند. در روایت است که امیر المؤمنین بعد از مسئلۀ سقیفه آمد مقابل خانۀ یک به یک انصار و گفت: فراموش کردید شما بیعت کرده بودید؟ گفتند بله، راست میگویی، چرا زودتر نیامدی؟ دیگر حالا معامله را کردیم، آمد سر کار نشست. اصلاً خود جامعۀ مسلمین از آنچه اتّفاق افتاده، اظهار ندامت میکردند و لذا است که حضرت میفرمود اگر یک نیرویی داشتم، اگر حضرت این نیرو را داشت و با آن نیرو از حقّ مردم دفاع میکرد، از حقّ رسول دفاع میکرد، از حقّ خدا دفاع میکرد، این منافات با این اصل نداشت. همچنین ائمّۀ اطهار؟عهم؟ دیگر .
خلاصه بعد از اینکه حکومت برپا شد، برای اجرای مقرّرات آن حکومت و برای اجرای لوازم آن حکومت، بله، باید از قوّه استفاده بشود و استفادۀ ائمّۀ اطهار از این باب بوده است. وقتی به امام سجّاد میگویند: «تَرَكْتَ الْجِهَادَ وَ صُعُوبَتَهُ وَ أَقْبَلْتَ عَلَى الْحَجِّ وَ لِينَتِهِ»[۱۳] چرا به دنبال جهاد نمیروی؟ حضرت آیۀ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى» را خواند، «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ»[۱۴] آن معترض، آن سائل محمّد بن المنکدر است یا هر کس دیگری. بعد حضرت فرمود: «اقْرَأْ مَا بَعْدَهَا» آن آیۀ بعدی را بخوان «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» اگر من اینها را داشتم قیام میکردم، اگر این «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» و این «الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» را داشتم، اینجا مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر است.
ما اینجا این را گفتهایم و مسئلۀ مهمّی است، وقتی حکومت شکل گرفت، وقتی یک جامعۀ الهی شکل گرفت، اینجا معروف و منکر شکل میگیرد، اینجا معروف شکل میگیرد، اینجا فرهنگ اجتماعی، گفتیم فرهنگ همان معروف هر جامعه است. فرهنگ هر جامعهای همان معروف و منکر هر جامعه است و لذا گفتهایم اصلاً مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر در حقیقت در شرع ما به معنای دفاع و ترسیخ همان فرهنگ عمومی اطاعت خدای متعال است، فرهنگ عمومی اجتماع اسلامی است. این معنی امر به معروف و نهی از منکر است، معروف چیزی غیر از این نیست. «مَا عُرِفَ»، آن «مَا عُرِفَ» چه وقتی شکل میگیرد؟ آن چیزی که معروف یک جامعه است، چه وقتی شکل میگیرد؟ وقتی حکومت پا گرفت و مردم این حکومت را پذیرفتند، دیگر حکومت شکل گرفته است، اینجا معروف شکل گرفت. «مَا عُرِفَ» چیست؟ همان چیزی است که قانون آن حکومت است و مقرّرات آن حکومت، این «مَا عُرِفَ» هر حکومت و هر جامعهای است.
اینجا دیگر وقتی «مَا عُرِفَ» شکل گرفت، دیگر از این «مَا عُرِفَ» و از این «مَا أُنکِرُ» باید طبق آنچه باید انجام داد، نسبت به «مَا عُرِفَ» و نسبت به «مَا أُنْکِرُ»، نسبت به «مَا عُرِفَ» باید از این معروف دفاع کرد و این معروف را اجرا کرد و از اجرای این معروف حمایت کرد، حتّی اگر لازمۀ آن اعمال قوّۀ قهریه باشد. باید از منکر هم جلوگیری کرد، باید منع کرد. این منع از منکر را باید در منبرها بگویید، شما مدام میگویید فرهنگ، فرهنگ یعنی چه؟ یعنی معروف، ما که میگوییم معروف، ما که میگوییم منکر، ما که میگوییم امر به معروف و نهی از منکر یعنی دفاع از چه؟ دفاع از فرهنگ عمومی جامعه و فرهنگ عمومی جامعه یعنی چه؟ یعنی هویت یک جامعه، هویت هر جامعهای با چه تعریف میشود؟ با فرهنگ عمومی آن تعریف میشود. آمران به معروف از فرهنگ عمومی جامعه دفاع میکنند. اینهایی که فرهنگ عمومی جامعه را مورد تاخت و تاز خود قرار میدهند، دارند به هویت جامعه حمله میکنند. این جنگ حقیقی است، جنگ بر علیه هویت یک جامعه است. آمران به معروف چه کسانی هستند؟ آمران به معروف پاسداران هویت اجتماعی یک جامعه هستند. یعنی بر علیه آمران به معروف حرف زدن، جوسازی علیه آمران به معروف یا علیه خود امر به معروف و نهی از منکر کردن، این جوسازی بر علیه امر به معروف و نهی از منکر جوسازی بر علیه هویت یک جامعه است.
– قبل از تشکیل حکومت امر به معروف و نهی از منکر ساقط است؟
– قبل از تشکیل حکومت اگر معروفی هست، چیست؟ اصل اقامۀ حکومت است. لذا ما در کشورهای خارجی، در کشورهای کفر تکلیف امر به معروف نداریم. آنجا یک کشوری است که کشور کفر است و اصلاً کافر هستند، آنجا که نمیرویم امر به معروف کنیم. اصلاً تکلیف آن نیست، در روایت داریم، نه اینکه این حرفها را از خود بگوییم. جای امر به معروف آنجا نیست، یک کشوری که اصلاً حکومت اسلامی را نمیپذیرد، اسلام را نپذیرفته است، حاکمیت اسلام را قبول ندارد، آنجا جای امر به معروف و نهی از منکر نیست، اگر باشد جهاد باشد، فرق بین جهاد و امر به معروف همینجا معلوم میشود. اینجا جای آن جهاد اصطلاحی است، هر وقت شرایط آن فراهم شد، باید با جهاد از اصل موجودیت اسلام دفاع کرد، امّا جهاد و شرایط آن را که گفتیم، جهاد هم در حقیقت ماهیت دفاعی دارد، در اصل ماهیت جهاد، یعنی ماهیت جهاد هم یعنی نجات دادن مردم از چنگال طاغوتها، این حقیقت جهاد است، تخلیص مردم از حاکمیت طاغوت.
این شعار مردم آمریکا بسیار زیبا است؛ I can’t breath، من نمیتوانم نفس بکشم. جامعۀ آمریکایی نمیتواند نفس بکشد. حالا اگر یک قوّهای برود مردم را از آنهایی که اجازۀ نفس کشیدن به مردم نمیدهد، رها کند، این بزرگترین خدمت به آن مردم است، دفاع از حقّ آنها است. کار جهاد همین است، کار جهاد این است که مردم را از کسانی که جلوی نفس کشیدن مردم را میگیرند، جلوی زندگی مردم را میگیرند، از آنها دفاع کند.
به سراغ اصل بحث برویم؛ این از «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ»، پس «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» به این معنی نیست که وظیفۀ رسول حکومت نیست، وظیفۀ رسول حکومت است، کار او این است، اصلاً آمده بگوید من حاکم هستم. «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ» اگر رسول حاکم نبود، باید میگفت «وَ أَطيعُوهُ»، اگر کار رسول تنها بلاغ بود، کار او اقامۀ حکومت نبود، فقط ابلاغ و پیامرسانی بود، باید میگفت: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوهُ» آمدم به شما بگویم که خدا را اطاعت کنید، نه، میگوید: «أَطيعُونِ» من را اطاعت کنید. پس کار او فرمانروایی است. منتها اگر بخواهد این فرمانروایی را اجرا کند، پیاده کند و عملی کند، مردم باید بپذیرند و این را از طریق ابلاغ و از طریق اقامۀ بیّنه و معجز عملی میکند، نه از طریق اکراه. «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»، معنای «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» این نیست که وقتی حکومت برپا شد، یک عدّه بر علیه این حکومت شورش کردند، «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» هیچ کاری به این مردم نداشته باشید یا هیچ کاری به این کسانی که شورش میکنند، نداشته باشید. دارند شورش میکنند، دارند نظم جامعه را به هم میزنند، باید چه کار کرد؟ باید نظم جامعه را برپا نمود، با هر چیزی که وسیلۀ معقول اقرار نظم و برپایی نظم است، حالا وسیلۀ معقول آن هر چه باشد، گاهی وسیلۀ معقول آن گفتگو است، گاهی وسیلۀ معقول آن ارشاد است، گاهی وسیلۀ معقول آن هیچ چیزی غیر از اعمال قوّۀ قهریه نیست، باید از آن استفاده کرد.
امّا بحث ما تا کنون در رابطه با خود آیۀ ۵۴ سورۀ نور بود که تقریباً به پایان رسید. امّا آیات قبل از آیۀ ۵۴ که این آیات قبل از آیۀ ۵۴ را ببینید، آیات بسیار روشنی است که زمینۀ این «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» را فراهم میکند. میفرماید: «وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ»[۱۵] آیات مربوط به این آیۀ مورد بحث ما در سورۀ نور تقریباً از این آیه شروع میشود. البته آیات قبل هم بیارتباط نیست، منتها ما نمیخواهیم به سراغ همۀ سوره برویم و الّا همۀ سوره به یک شکلی در همین رابطه است. قبل از این «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ»[۱۶] در همین زمینه است، منتها داریم آن آیاتی که به اصطلاح حریم این آیه به شمار میآیند، بحث میکنیم.
«وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ» یک عدّهای میآیند با زبان میگویند «أَطَعْنا، آمَنَّا» اعلام اطاعت و اعلام پذیرش حکومت میکنند، ولی بعد از اینکه اعلام پذیرش حکومت الهی میکنند، در عمل پشت میکنند، اطاعت نمیکنند، رسول و فرمان این حکومت را اطاعت نمیکنند. این جریان، یعنی جریان کسانی که داخل جامعۀ اسلامی هستند، درون جامعه هستند و بر علیه نظام اجتماعی جامعه تحرّکاتی انجام میدهند، نمیپذیرند، با اینکه درون جامعه هستند، اعلام پذیرش حکومت میکنند. خدا در قرآن کریم به این جریان زیاد پرداخته است و این پرداختن مکرّر قرآن کریم به این موضوع نشاندهندۀ این است که گویا بزرگترین خطری که همیشه ادیان الهی را تهدید کرده، این خطر بوده است که ما از آن به خطر نفاق تعبیر میکنیم، نفاق همین است. نفاق یعنی اعلام پذیرش حکومت انبیاء و حکومت رسول، ولی در عمل تن ندادن به این حکومت و تن ندادن به مقرّرات این حکومت. شما میگویید ما حکومت اسلامی را پذیرفتیم، حکومت جمهوری اسلامی را پذیرفتیم، امّا وقتی زمان اجرای قانون میرسد، زیر بار قانون نمیروید.
«وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ» این هم مربوط به اصل حکومت است، میگویند ما اطاعت میکنیم، یعنی حکومت را قبول داریم، امّا بعد «يَتَوَلَّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» بعد قرآن کریم میگوید: «وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ» اینجا گفتیم که قرآن کریم واژهسازی میکند، یعنی میگوید واژۀ ایمانی که من میگویم، من آن کسانی را مؤمن میدانم که اطاعة الرّسول میکنند، نه تنها آن کسانی که به زبان میگویند «أَطَعْنا»، آن کسانی که به زبان میگویند «أَطَعْنا» ولی در عمل «يَتَوَلَّى»؛ در عمل پشت میکنند، «ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ» گفتیم این یعنی ایمان دوم را ندارند. اینجا است که این مؤمن معنای ایمان دوم را طبق اصطلاح ما ندارد که گفتیم ایمان دوم یعنی ایمان عمل، ایمان اوّل ایمان تصدیق و اعلام تصدیق به رسالت رسول و پذیرش حکوم الهی است که اعلام تصدیق، تصدیق هم توأم با آن است، ما به این ایمان اوّلی ایمان میگوییم، برای اینکه تصدیق درون آن است، نه اینکه حکومت رسول خدا را باور نکردند، اصلاً باور هم کردند. لذا فرمود: «كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ»[۱۷] ایمان است. «وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ» این غیر از کسانی است که «قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ»[۱۸] یا کسانی که «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[۱۹] نه، یک عدّه هستند که اصلاً «آمَنُوا»، یعنی باور آنها است که گفتیم این ایمان، ایمان تصدیقی است، نه ایمان اخضاع القلبی، تصدیق دارند، بیّنۀ رسول خدا را دارند، بیّنه و معجزه است و حرفی هم در برابر این بیّنه و معجز ندارند. میپذیرند که رسول خدا است و با یا رسول الله هم به او خطاب میکنند، به مردم هم میگویند او رسول خدا است، قبول دارند که رسول خود خدا است، امّا از او اطاعت نمیکنند.
بعد میفرماید: «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ»[۲۰] بعد وارد مسئلۀ قضاء میشود، آیۀ اوّل عام است، ربطی به خصوص قضاء ندارد، «وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا»، «أَطَعْنا» فرمان رسول را، این دیگر ربطی به قضاء به طور خاص ندارد. منتها بعد وارد چه میشود؟ به عنوان نمونه اینها چطور اطاعت نمیکنند؟ مثلاً در باب قضاء اطاعت نمیکنند، وقتی رسول میآید در موارد قضاوت، قضاوتی میکند، اینها به قضاوت رسول تن نمیدهند. این آیات بسیار جالب است، میفرماید: «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» وقتی دعوت میشوند، فراخوانده میشوند که بیایید حکومت رسول خدا را، یعنی قضاوت او را بپذیرید، میگویید قضاوت رسول خدا، رسول اکرم قضاوت کرد.
«وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنينَ» اگر حق با خود آنها باشد، میگویند ولایت فقیه چقدر خوب است، اگر حق با خود آنها نباشد، میگویند این دیکتاتوری است. آنجایی که شما تظاهرات کردید، به خانۀ امام رفتید و گفتید ولایت مطلقۀ فقیه و… خود همین اصلاحطلبها در دوران امام رفتند این کار را کردند، تظاهرات دفتر امام را اینها به راه انداختند، چون آقای خامنهای در نماز جمعه گفته بود ولایت فقیه، یعنی دایرۀ ولایت دایرۀ احکام شرعیه است. تظاهرات به راه انداختند، به دفتر امام رفتند و گفتند این خلاف ولایت مطلقۀ فقیه است و لذا امام نامه نوشتند. اوّلین نامهای که امام به آقای خامنهای نوشتند و آیت الله خامنهای را با برادر خطاب کردند، همین نامه بود که بعد آیت الله خامنهای در خطبۀ بعد توضیح دادند که مراد من این نبود که ولایت فقیه مطلق نیست. منظور من این است که وقتی به نفع آنها باشد، میگویند درود بر ولایت فقیه. «وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنينَ» اگر حق با آنها باشد و این ولایت به نفع خود آنها عمل کند، اینها اذعان میکنند و در برابر امر ولایت سر فرود میآورند.
بعد میفرماید: «أَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» اینها ستمگر هستند، نه خوف حیف دارند، میدانند که رسول خدا و حکومت اسلامی در حقّ آنها ظلم نمیکند، میدانند که عدل اجرا میشود. ولی مع ذلک ستمگرانه بر علیه او موضع میگیرند. «إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» این آیات، آیاتی است که دو وصف را برای مؤمنین و خاضعین برای خدا و رسول بیان میکند و یک وصف را هم برای غیر مؤمنین و غیر خاضعین، وصف ظالم را برای کسانی که خاضع حکومت اسلامی نمیشوند، به کار میبرد، اینها ظالم و ستمگر هستند. امّا آنهایی که «يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» ۱- «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ» این فائزونها و مفلحونهای قرآن کریم همه در یک سیاق است. در قرآن کریم تعریف کرده که مفلح یعنی چه کسی و فائز یعنی چه کسی، امّا در همهجا مفلح و فائز یعنی کسی که مطیع فرمان خدا و رسول باشد.
این آیۀ آخر که قبل از آیۀ مورد بحث ما است؛ «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ» این آیه قرینۀ دیگری است که این آیات بحث خصوص قضاوت نمیکنند، بحث چیست؟ اصل فرمانبری از رسول اکرم و پذیرش حکومت رسول اکرم، نه خصوص قضاوت. اگر چند آیۀ قبل مسئلۀ قضاوت را مطرح کردند، به عنوان مصداق بود، به عنوان نمونه بود و الّا اصل چیست؟ اصل آنچه مورد بحث این آیات است، اصل اطاعت رسول خدا است و پذیرش فرمان حکومتی او، لذا این آیه میفرماید: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ» یعنی میگویند اگر تو دستور بدهی جهاد کنیم، دستور جهاد که قضاوت نیست، مربوط به امر حکومتی است. میگویند اگر دستور جهاد بدهی، قیام میکنیم، خروج میکنیم. بعد آیه میفرماید: «قُلْ لا تُقْسِمُوا» لازم نیست قسم بخورید، ما میدانیم شما چگونه افرادی هستید «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ» این اطاعتی که میگویید، میگویید ما مطیع هستیم، ما قبلاً این اطاعت شما را آزمودهایم، به زبان میگویید اطاعت داریم، امّا در عمل اطاعت نمیکنید. «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»، «قُلْ لا تُقْسِمُوا» لازم نیست قسم بخورید. «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ» یعنی آن طاعتی که شما ادّعا میکنید ما شناختهایم که چگونه اطاعتی است. «إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» و بعد؛ «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ» تا آخر آیه.
ما آیات بعد از این آیه را خیلی بحث نمیکنیم، خود شما در آیات بعد از این آیه هم دقّت کنید. در آیات بعد از این آیه، آیۀ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» است که یک اشارهای که به سرانجام و آیندۀ حکومت رسول است که همان حکومت امام زمان؟عج؟ و جامعۀ عباد الله الصّالحین بعد از این آیه است و بعد از آن دوباره مسئلۀ وجوب اطاعت رسول را تکرار میکند. البته ما بحث دربارۀ این آیه را میبندیم.
والسلام
[۱]– سورۀ حدید، آیه ۲۵٫
[۲]– سورۀ شعراء، آیات ۱۰۷ و ۱۰۸٫
[۳]– همان، آیه ۱۰۶٫
[۴]– همان، آیه ۱۲۴٫
[۵]– همان، آیه ۱۴۲٫
[۶]– همان، آیه ۱۶۱٫
[۷]– همان، آیه ۱۷۷٫
[۸]– سورۀ یونس، آیه ۹۹٫
[۹]– سورۀ بقره، آیه ۲۵۶٫
[۱۰]– نهج البلاغة، ص ۵۰٫
[۱۱]– سورۀ شعراء، آیه ۴٫
[۱۲]– سورۀ سجده، آیه ۱۳٫
[۱۳]– مناقب آل أبي طالب، ج ۴، ص ۱۵۹٫
[۱۴]– سورۀ توبه، آیه ۱۱۱٫
[۱۵]– سورۀ نور، آیه ۴۷٫
[۱۶]– همان، آیه ۴۲٫
[۱۷]– سورۀ آل عمران، آیه ۸۶٫
[۱۸]– سورۀ مائده، آیه ۴۱٫
[۱۹]– سورۀ حجرات، آیه ۱۴٫
[۲۰]– سورۀ نور، آیه ۴۸٫
true
true
true
true