true

چرا فقه نظام عمران شهری را مطرح میکنیم؟ نظام عمران شهری از یک جوهر و جان و قالب صورتی برخوردار است و این مسئله به نظام عمران شهری در شهرهای اسلامی هم اختصاص ندارد همه جا همین قاعده جاری است. جان و روح نظام عمران شهری را آن ساختار فکری و ارزشی تشکیل میدهد که نظام عمران شهری را جهت میدهد. صورت و قالب نظام عمران شهری را همان دانش عمران شهری، دانش مهندسی عمران شهری تشکیل میدهد و ما در مباحث خود به این بخش نخواهیم پرداخت، بخش دانش مهندسی عمران شهری در اختصاص دانشمندان این فن است. آنچه ما به آن میپردازیم همان ساختار به اصطلاح ایدئولوژیک نظام عمران شهری است که به وسیلهی فقه اسلام تبیین شده و میشود و کار فقها است، بحث ما در فقه نظام عمران شهری است نه در مهندسی فنّی عمران شهری.
اوّلین مبحثی که باید به آن بپردازیم تعاریف است. تعریف واژگانی که محور اصلی مباحث ما در نظام عمران شهری و فقه عمران شهری است. اوّلین واژهای که باید به تعریف آن بپردازیم خود واژهی شهر است. شهر چه تعریفی دارد؟ ما که دربارهی فقه نظام شهری یا نظام عمران شهری بحث میکنیم مراد ما از شهر چیست؟ شهر دو اصطلاح است؛ یک اصطلاح عرفی دارد که به تبیین آن خواهیم پرداخت و موضوع بسیاری از مسائل فقهی همان شهر با تعریف عرفی است. موضوع بسیاری از احکام مترتّب بر شهر، شهر با تعریف آن است یا شهر عرفی است که حالا تعریف شهر عرفی را هم بیان خواهیم کرد.
موضوع بسیاری از احکام شرعی، شهر شرعی است. ما در منابع دینی خود تعریفی از شهر شرعی، شهری که در بعضی از منابع دینی ما، بلکه بسیاری از منابع شرعی و دینی ما تعریف ویژهای دارد. ملاک شهر شرعی دو چیز است؛ مردم و دولت. یا اگر بخواهیم دولت را به حاکم و قانون تقسیم کنیم ملاک شهر شرعی سه چیز است؛ ۱- مردمی باشند، ۲- حاکمی باشد که بر آنها حکومت کند، ۳- قانونی باشد که روابط بین آنها را نظم ببخشد. هر جا ما این سه مقوله را داشتیم شهر شرعی است خواه در بادیه باشد، خواه در آبادانی یا در شهر آباد، خواه در شهر عرفی باشد، خواه در شهر عرفی نباشد. ملاک شهر شرعی را که توضیح خواهیم داد، البتّه این حرفی که ما میگوییم، این ادّعا را مستند خواهیم کرد، توضیح خواهیم داد. ملاک شهر شرعی، آن شهری که شرع ما، شرع اسلام آن را شهر مینامد این سه چیز است؛ مردمی باشند، امامی بر این مردم باشد یا حاکمی داشته باشند و قانونی داشته باشد که آن امام و حاکم آن مفهوم را بر مبنای آن قانون سامان میدهد و زندگی آنها را براساس آن قانون نظم میبخشد. این تعریف شهر شرعی است. پس شهر شرعی عبارت است از مجموعهای از مردم، برخوردار از دولت یا برخوردار از حاکم و قانونی که روابط اجتماعی آنها را نظم ببخشد. این مقوله از شرع و این معنی از شهر برخواسته از روایات بسیار زیادی است که در آنها از «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» نهی شده است. بسیاری از روایات ما، از روایات وارده در منابع فریقین، هم اهل سنّت و هم شیعه «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» از کبائر شناخته شده است و از کبائر بسیار بسیار مورد نهی و زجر الهی است. تا آنجا که در بعضی از وارده از اهل نظر «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» در حکم ارتداد شمرده شده است.
اوّل ما «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» را روشن کنیم تا ببینیم از این مسئلهی «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» چگونه تعبیر شهر شرعی به دست میآید؟ تعرّب در زبان عرب به معنی طرد زندگی شهری و باز گشتن به زندگی بدوی و بادیهنشینی است. اعرابی به معنای کسی است که زندگی بادیهای دارد، بادیهنشین است. در لسان العرب ابن منظور چنین میگوید: «فَمَن نَزَل البادية، أَو جاوَرَ البَادِينَ و ظعَنَ بظَعْنِهم، و انْتَوَى بانْتِوائهِم فهم ــ فهو ــ أَعْرابٌ ــ فهوی أعرابیٌّ ــ »[۱] که عبارت این است که «فَهُم أَعْرابٌ» کسی که زندگی بادیهنشینی را برگزیند یا همراه بادیهنشینان بشود و لو در اصل خود بادیهنشین نبوده باشد، امّا زندگی همراه با بادیهنشینان را برگزیند، هر جا اطراق کردند اطراق کند، هر جا بار سفر بستند با آنها سفر کند، چنین کسی اعرابی است و چنین جمعیتی اعراب نامیده میشوند و لذا با عرب متفاوت هستند و اتّفاقاً در زبان عربی به کسی میگفتهاند عرب که شهرنشین باشد و اعرابی در مقابل عرب است.
بعد میگوید: «و في الحديث:
تَمَثَّل في خُطْبتِه مُهاجِرٌ ليس بِأَعْرابيّ جعل المُهاجِرَ ضِدَّ الأَعْرابيِّ
قَالَ: وَ الأَعْراب سَاكِنُو البَادِيَةِ مِنَ العَرَب الَّذينَ لَا يُقيمونَ فِي الأَمصَارِ، وَ لَا يَدخُلُونَهَا إِلّا لِحَاجَة»[۲] اعرابی؛ یعنی کسی که از زندگی شهری رویگردان است و وارد شهر نمیشود. مگر اینکه نیاز به آمدن به شهر داشته باشد، همچون بادیهنشین. بعد ادامه میدهد: «في الحديث: ثَلاثٌ مِنَ الكَبَائِر، مِنهَا التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجْرة» البتّه در احادیث ما اینطور بیان شده است «سَبعٌ مِنَ الکَبَائِر مِنهَا التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجْرة» حالا این تفاوت تعداد مشکلی ایجاد نمیکند. اینجامعنی «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» را بیان میکند «هُوَ أَن يَعُودَ إلى البَاديَة َو يُقِيمَ مَعَ الأَعْراب، بَعدَ أَن كَانَ مُهاجراً. و كان مَنْ رَجَع بعد الهِجْرة إِلى مَوضِعِه مِن غير عُذْرٍ يَعُدُّونه كالمُرْتد» در صدر اسلام و در زمان رسول اکرم(ص) و بعد از او اینطور بود که کسی که از زندگی شهری رویگردان میشد و زندگی بادیهنشینی را برمیگزید او را به منزلهی مرتد میشمردند. این مسئلهی مهمّی است که چنین برداشتی از یک شخص در فضای عرف متشرّعهی آن روز وجود داشته است.
مرحوم طریحی در مجمع البحرین اضافه میکند. تا اینجا«تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة»، یعنی زندگی بادیهنشینی بعد از زندگی شهرنشینی. البتّه این شهر، شهر رسول الله(ص) است و دربارهی آن توضیح خواهیم داد، نه هر شهری. طبق این اصطلاح شرعی توضیح خواهیم داد که ما دار الهجرهای داریم که این دار التّعرّب است و لو کسی در بهترین شهرهای دنیا زندگی کند. این هم مصداق «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» است؛ اینکه شهر خیلی عرفی و آبادی است. اگر آبادترین شهر دنیا را هم برای زندگی انتخاب کند، اگر این شهر شهری باشد که معیار شرعی بر آن صدق نکند به گونه ای که: ۱- حاکم آن اسلامی، قانون آن اسلامی باشد، مردمی داشته باشند که این مردم زیر پرچم یک حاکم اسلامی و بر مبنای یک قانون اسلامی مدیریّت کند؛ اگر اینچنین شد این شخص مهاجر محسوب میشود، کسی که به چنین شهر و چنین نظامی بپیوندد مهاجر است اگر چه در بادیه زندگی کند. در فرصت بعد این مسئله را توجیه خواهیم کرد و به تدریج اصطلاح شرعی از این واژهی لغوی «تَعَرُّب» که بادیهنشین بوده است و هجرت که به معنی شهرنشینی بوده است آن هم شهر شرعی خود را نشان میدهد که مقصود ما از شهر شرعی ساختمان و خیابان و پارک و جنگل نیست، منظور ما از شهر شرعی این نظم و این زندگی تحت مدیریّت حاکم اسلامی شرعی بر مبنای قانون اسلامی و قانون شرعی است. اگر کسی در بادیه زندگی کرد، امّا به همین قانون شرعی مقیّد بود و زندگی خود را زیر نظر حاکم شرعی اداره میکرد چنین شخصی مهاجر محسوب میشود، شهرنشین محسوب میشود اگر چه در اصطلاح لغوی یا در اصطلاح عرفی در بادیه مینشیند نه در شهر عرفی. این مسئله را توضیح خواهیم داد.
مرحوم طریحی در مجمع البحرین چنین میگوید: «و فِيهِ»[۳]، یعنی «فِی الحَدیث» «لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ، يُروَى بِالعَينِ المُهمَلَة»، یعنی تعرّب بخوانید نه تغرّب. اگر چه در روایات داریم که این تعرّب مساوی با غربت از لحاظ شرعی است. «لَیسَ الغَریب مَن سَکَنَ وَحدَه وَ إنَّمَا الغَریب مَن سَکَنَ بِلَادَ الشِّرک» ولی اینجاکه میگوییم تعرّب مراد تعرّب است نه تغرّب. فرمود: «فِيهِ: لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ … يَعني الإلتِحَاقَ بِبِلَادِ الكُفر» اینجابه همان اصطلاح شرعی تعرّب در مقابل هجرت. «يَعني الإلتِحَاقَ بِبِلَادِ الكُفر وَ الإقَامَةَ بِهَا بَعدَ المُهَاجِرَةَ عَنهَا إلَى بِلَادِ الإسلَام، وَ كَانَ مَن رَجَعَ مِنَ الهِجرَةِ إلَى مَوضِعِهِ مِن غَيرِ عُذرٍ يَعُدُّونَهُ كَالمُرتَدِّ» کسی که بعد از شهرنشینی اسلامی، یعنی پس از پیوستن به نظام ولایتی خود را از این نظام ولایتی خارج کند. نظام ولایتی همین است؛ مجموعه مردمی باشند، آنها حاکمیت یک حاکم شرعی را پذیرفته باشند و این حاکم شرعی آنها را بر وفق نظام شرع و قانون شرع مدیریّت کند. این مهاجر است، این هجرت است؛ امّا در مقابل کسی که خود را از این نظام برون ببرد متعرّب بعد الهجرة.
پس به این نتیجه میرسیم که فقهای ما دار الاسلام را با دار الهجره مساوی میدانند و مقصود از مهاجر یعنی «مَن سَکَنَ دَار الإسلَام» و مقصود از دار الإسلام، یعنی هر جایی که ساکن آن محل به نظام ولایتی بپیوندد، اگر انسان زندگی خود را زیر رهبری و تحت رهبری حاکم اسلامی و در چهارچوب قانون اسلامی قرار بدهد مهاجر محسوب میشود و ساکن دار الإسلام میشود. پس از روایات استفاده میشود که مجموعهای از مردم که تحت ولایت حاکم اسلامی هستند و زندگی خود را براساس چهارچوب قانون اسلامی نظم و سامان ببخشند را شهر اسلامی می گویند.
از امام صادق؟ع؟ روایت است که فرمود: «الْمُتَعَرِّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ التَّارِكُ لِهَذَا الْأَمْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِه» «مُتَعَرِّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ» چه کسی است؟ کسی است که این امر، یعنی نظام امامت را بعد از آشنایی با آن رها کند. بعد از آنکه دانست امام چه کسی است؟ رهبر الهی چه کسی است؟ نظام زندگی مبتنی بر رهبری رهبر اسلامی چیست؟ بعد از اینکه به چنین نظامی پیوست خود را از این نظام خارج کند «التَّارِكُ لِهَذَا الْأَمْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِه»[۴] امیر المؤمنین؟ع؟ در نهج البلاغه، در یکی از خطبهها میفرمایند: «لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ»[۵] کسی که حجّتشناس شد و اقرار به حجّت بودن حجّت نمود، حجّت بودن حجّت را پذیرفت و به نظام رهبری الهیتن داد او مهاجر است. حضرت در یکی دیگر از خطب بیان رسایی دارند.
حضرت علی؟ع؟ فرمود: «أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ»[۶] خطاب به بعضی از مردمی که زیر فرمان ولایت نبودند، فرمان رهبری را اطاعت نمیکردند. فرمود: بدانید که شما دست خود را تکان دادید؛ یعنی از ریسمان دست کشیدید «وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِيَّةِ» آن دژ الهی که برای شما ساخته شده بود… این دژ الهی همان شهر شرعی است. شما دیوار این دژ الهی را شکافتید، در هم شکستید. چگونه؟ با پذیرش احکام جاهلیت. «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ امْتَنَ عَلَى جَمَاعَةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِيمَا عَقَدَ بَيْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الْأُلْفَةِ الَّتِي يَنْتَقِلُونَ فِي ظِلِّهَا وَ يَأْوُونَ إِلَى كَنَفِهَا بِنِعْمَةٍ لَا يَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَهَا قِيمَةً» اشاره به آیهی کریمهی «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً» تقریباً تمام این فرمایش تفسیر این آیه است «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ»[۷] میفرماید این نعمتی که هیچ مخلوقی قدر و ارزش این نعمت را نمیداند، این نعمتی که شما را یکی کرد، به هم پیوست. چرا از هر چیزی ارزشمندتر است؟ «لِأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَنٍ» این نعمت از هر بهایی پربهاتر است. «وَ أَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَرٍ» و از هر شیء مهم و بااهمّیّتی پراهمّیّتتر است.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً»[۸] از خطبههای نهج البلاغه. فرزند شیخ طوسی، ابن الشّیخ ؟رضو؟ در امالی روایتی از حمّاد سمندری نقل میکند. میگوید: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ؟عهما؟: إِنِّي أَدْخُلُ بِلَادَ الشِّرْكِ، وَ إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَقُولُ: إِنْ مِتَّ ثَمَّ حُشِرْتَ مَعَهُمْ»[۹] کسی اشتباه نخواند «إِنْ مِتَّ ثَمَّ حَشَرْتَنَا» نه، «إِنْ مِتَّ ثَمَّ حُشِرْتَ مَعَهُمْ» بعضی افراد به من میگویند من به بلاد شرک میروم ــ حالا برای کار یا تجارت میرفته ــ بعضیها به من میگویند اگر آنجا از دنیا رفتی با آنها محشور میشوی. «قَالَ: فَقَالَ لِي: يَا حَمَّادُ، إِذَا كُنْتَ ثَمَّ تَذْكُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَيْهِ؟» اگر آنجا در آن بلاد شرک بودی امر ما را، ارتباط با ولایت ما را زنده خواهی داشت و به سوی این ارتباط ولایتی دیگران را فرامیخوانی یا نه؟ «قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِذَا كُنْتَ فِي هَذِهِ الْمُدُنِ- مُدُنِ الْإِسْلَامِ- تَذْكُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَيْهِ؟» اگر در شهرهای اسلامی بودی میتوانستی به یاد ما باشی و دیگران را به سوی ما فرا بخوانی؟ «قَالَ: قُلْتُ: لَا.» آنجا حکومت بنی امیّه و بنی عبّاس و حکّام جور مستبد که اینطور حکومت میکنند اجازهی چنین کاری را نمیدادند. «فَقَالَ لِي: إِنَّكَ إِنْ مِتَّ ثَمَّ حُشِرْتَ أُمَّةً وَحْدَكَ، وَ سَعَى نُورُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ» تو که آنجا هستی به ما پیوستهای و همراه ما هستی. اینکه میفرماید اگر در مدن اسلام بودی اینطور میبودی؟ با اینکه این مدینه است ولی این مدینه مدینه ای است که اجازهی چنین ارتباطی را به تو نمیدهد، امّا آنجا گرچه مدینة الاسلام عرفی نیست ولی چون اجازه و فرصتی برای تو پیدا میشود «حُشِرْتَ أُمَّةً وَحْدَكَ، وَ سَعَى نُورُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ» ما در آینده نمونههای فراوانی از احکام مترتّبه بر این شهر شرعی بیان خواهیم کرد. در روایات متعدّدی این مضمون را داریم، در مسئلهی نکاح «لَا يَتَزَوَّجِ الْأَعْرَابِيُّ الْمُهَاجِرَةَ فَيُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْهِجْرَة إِلَى الْأَعْرَابِ»[۱۰] آنقدر این مسئلهی دار الهجره و دار التعّرّب در فقه ما مهم است و جایگاه ویژهای دارد که در باب النّکاح بر این معنا تأکید میشود که اعرابی حق ندارد با مهاجرة ازدواج کند. با زن شهرنشین ـ البتّه شهر شرعی ــ و او را بین اعراب ببرد و از این شهرنشینی شرعی او را جدا کند. در روایت دیگری داریم که حدیث صحیحی است و سند آن کامل و تام است. «لَا يَصْلُحُ لِلْأَعْرَابِيِّ أَنْ يَنْكِحَ الْمُهَاجَرَةَ يَخْرُجُ بِهَا مِنْ أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَيَتَعَرَّبُ بِهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ قَدْ عَرَف السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ» میفرماید اعرابی حق ندارد با مهاجرة، با زن مهاجر -گفتیم مهاجر به معنی شهرنشین است منتها شهر شرعی- با زن شهرنشین شهر شرعی ازدواج کند و او را از شهر شرعی بیرون ببرد مگر آنکه وقتی این زن را به آنجا میبرد با سنّت، با قانون شهر آشنا شده باشد و با حجّت هم آشنا شده باشد و از شهر هم که بیرون میرود ارتباط خود را با سنّت و حجّت نگه میدارد. این همان چیزی است که ما عرض کردیم، اصلاً زندگی بادیهنشینی خود به خود زندگی رها بودن از قانون است، زندگی بیقانونی، زندگی خارج از نظام. بعضی افراد میگویند ما میخواهیم خارج از نظام باشیم یا داخل نظام هستیم. در این نظام زندگی میکنند ولی میگویند ما میخواهیم خارج از نظام زندگی کنیم در حقیقت ما میخواهیم اعرابی شویم با اینکه در شهر زندگی میکنیم. ممکن است کسی در خارج از شهر زندگی کند امّا همچنان مهاجر باشد.
این روایت میفرماید:« إِلَّا أَنْ يَكُونَ قَدْ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ»[۱۱]
یک نکته: الحاق بالحکومة، چیزی به عنوان حکومت و معنای حکومت است، یعنی شرع با اعمال حکومت شرعی همانطور که ما در اصول فقه به نام حکومت و ورود میخوانیم. اینجامنظور حکومت است، این یک نوع حکومت است همانطور که میگوید: «لَا رِبَا بَینَ الوَالِدِ وَ وَلَدِه»[۱۲] یا این حکومت، حکومت تضییقی است یا حکومت توسیعی است. آنجا که میگوید: «الطَّوَافُ بِالْبَيْتِ صَلَاةٌ»[۱۳] اینجاهم میگوید شهری که شهر باشد اگر به رهبری الهی پیوستگی نداشته باشد از نظر ما شهر نیست «لَیسَ شَهراً» ما این را شهر حساب نمیکنیم. یک حکومت تضییقی است و یک حکومت توسیعی است که اگر کسی در خارج از شهر زندگی کند، امّا به این نظام و رهبری پیوسته باشد و پذیرای قانون رهبری و قانون این نظام حاکم الهی باشد «هَذَا یَسکُنُ المَدینَة» ساکن مدینه است، مهاجر است. این هم حکومت است منتها حکومت توسیعی است.
ما در لسان روایات دو نوع حکومت میبینیم؛ یکی حکومت تضییقی است و یک نوع حکومت توسیعی. همان شهر عرفی را اینجاشارع با اعمال حکومت میگوید به گفتهی من آن شهر عرفی شهر نیست در جای دیگر میگوید آن شهر عرفی که عرف شهر نمیداند من میگویم این شهر است. این میشود حکومت شرعی و لذا در آن صورت است که ما میگوییم از نظر شرع معنای مخصوصی برای واژهی شهر تعریف شده است، بر مبنای همین تعریفی که ما بیان کردیم که شهر شرعی آن شهری است که از این سه خصوصیت برخوردار باشد؛ ۱- بودن مردم ، ۲- بودن حاکم ، ۳- بودن یک قانون شرعی که حاکم این مردم را بر طبق این قانون نظم بخشد و سامان دهد. اگر بتوانید هر دو این قانون و حاکم را تحت عنوان دولت بیاورید میشود تعریف شهر شرعی اینگونه می شود که: مردمی باشند و یک دولت شرعی، مردم به این دولت شرعی پیوسته هستند و در چهارچوب و قوانین دولت شهری به زندگی خود سامان بخشند.
پیوستن به نظام چیست؟ وقتی کسی و لو فرد است هر جا که باشد در چهارچوب این نظام عمل کند، به این نظام شرعی پیوسته است و خود را شهروند شهر شرعی قرار داده است.
در این روایت بحث مصداق شرعی نیست .
الآن کسانی که در ایران زندگی میکنند ولی از فرهنگ غرب تبعیّت میکنند. ما این را متعرّب میدانیم و از نظر شرعی شهروند نمیدانیم. اینها مسائل جدّی هستند. شهروند شرعی، این کسی که در شهر ما زندگی میکند احکامی دارد ولی همهی ارزشهایی که زندگی او را سامان میدهد و همهی قوانین و سنّتها و آداب و رسومی که مربوط به او است زندگی وی را جهت میدهد این غیر از این چیزی است که در نظام ما است. این شهروند ما از لحاظ شرعی یک شهروند شرعی به شمار نمیآید البتّه شهروند عرفی است، احکام شهروند عرفی بر او بار میشود. منتها مفاهیمی است که کم مطرح شده و چون کم مطرح شده ذهنها با آن آشنا نیست و الّا عین مطالبی است که در شرع آمده است. ما برای شهروند و شهر تعریفی داریم که این تعریف، تعریف شرعی است و همهی احکام شرعی بر این تعریف شرع مترتّب نیست. بعضی از احکام شهری، بعضی از احکام شرعی بر شهر با این تعریف بار میشود. شهر با تعریف عرفی را هم خواهیم گفت و آن هم احکام فقهی و شرعی خاصّ خود را دارد. ما آن را نفی نمیکنیم، احکام فقهی و شرعی خود را دارد. احکام شهروندی شهر عرفی احکام خاصّی است که إنشاءالله بعد از اینکه شهر عرفی را بیان کردیم آن را بیان خواهیم کرد.
ما میگوییم اینجایک حکومت شرعی وجود دارد، حکومت به معنای ورود، به معنای قابل ورود، حکومت اصولی نه حکومت به معنای فقهی و عرفی آن. میگوییم این دلیل بر آن دلیل حاکم است. حاکم بر آن دلیل یعنی چه؟ یعنی موضوع آن دلیل را تضییق یا توسعه میدهد و بر مبنای این توسعه و تضییق احکام شرعی بر او بار میشود. میگوید: «لَا رِبَا بَینَ الوَالِدِ وَ وَلَدِه» میگوید ربا نیست، پدر از پسر، پسر از پدر ربا بگیرد میگوید ربا نیست. ربای عرفی است، امّا شرع میگوید من این را ربا حساب نمیکنم و لذا احکام ربا بر آن بار نمیشود، به ربا نمیرسد. یا اگر گفت: «لَا رِبَا بَينَ المُسلِمِ وَ الكَافِر»[۱۴] این را هم ربا نمیگویند. ربا است، فرقی ندارد و مثل رباهای دیگر است، امّا شارع میگوید من عنوان ربا بودن را از این مورد سلب کردم. عین همین مطلب در شرع آمده است. گفته است من آن را شهر حساب نمیکنم ولی اینجا را شهر حساب میکنم.
یک انسان بادیهنشینی که تنهازندگی می کند مثل: ابوذر غفاری که تنهایی به ربذه میرود. ابوذر غفاری ساکن ربذه در اصطلاح شهر شرعی شهرنشین است اگر چه در ربذه است و بدون همسایه با دختر خود تنها زندگی میکند، شهرنشین است. ما این را میخواهیم بگوییم که اصطلاح شرعی است، و بعداً بحث شهر عرفی را بیان میکنیم. چون در ارتکاز همهی ما وقتی میگوییم شهر ذهن ما به شهر عرفی منتقل میشود. ما شهر عرفی داریم و شهر عرفی را هم قبول داریم به این معنا نیست که ما شهر عرفی را قبول نداریم. شهر عرفی را قبول داریم، احکام شهر عرفی را قبول داریم منتها میگوییم دو اصطلاح است و میخواهیم این دو اصطلاح را از هم تفکیک کنیم تا احکام فقهی مترتّب بر هر یک را از یکدیگر جدا کنیم.
بیان کردیم که در عرف اهل لغت تعرّب یعنی بادیهنشینی، هجرت یعنی شهرنشینی. بعد وقتی شرع میگوید این اعرابی است؛ یعنی او را بادیهنشین حساب میکنیم، میگوید این مهاجر است. امیر المؤمنین میفرماید: «لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى»[۱۵] خلاصهی عبارت این بود که کسی که ولایت را قبول میکند یعنی چه؟ «لَا يَقَعُ اسْمُ» بادیهنشینی که گفتیم بعد از اینکه معنای لغوی تعرّب و هجرت را بیان کردیم و دیدیم تطویل است که بیان همۀ اهل لغت را بیاوریم چرا که حرف همه همین است که تعرّب، یعنی زندگی بادیهنشینی و هجرت، یعنی زندگی شهرنشینی. بعد از اینکه معنای لغوی آن را بیان کردیم بعد در روایات دیدیم این تعرّب را بر چه چیزی تطبیق میکند و آن مهاجر یا هجرت را بر چه چیزی تطبیق میکند؟ این تطبیق همان تعریفی بود که شرع برای شهرنشینی و بادیهنشینی ارائه میدهد.
والسلام
[۱]– لسان العرب، ج ۱، ص ۵۸۶٫
[۲]– همان، ص ۵۸۷٫
[۳]– مجمع البحرین، ج ۲، ص ۱۱۸٫
۱- وسائل الشیعه، ابواب جهاد العدو، باب ۳۶، ح ۳٫
[۵]– نهج البلاغه، ص ۲۸۰، خطبهی ۱۸۹٫
[۶]– همان، ص ۲۹۸٫
[۷]– سورهی آل عمران، آیه ۱۰۳٫
[۹]– الأمالي (للطوسي)، النص، ص ۴۶٫
[۱۰]– من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۴۲۶٫
[۱۱] – وسائل الشیعه، کتاب النّکاح، ابواب ما یحرم بالکفر، باب ۱۴،ح۲
[۱۲]– الخیارات (للأراکی)، ص ۱۷۸٫
[۱۳]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۹، ص ۴۱۰٫
[۱۴]– العروة الوثقى (المحشّى)، ج ۴، ص ۲۳۴.
[۱۵]– نهج البلاغه، ص ۲۸۰٫
true
true
true
true