true

بحث ما در تبیین عناصر اصلی شهر عرفی به اینجا رسید که عرض شد از مطالبی که جامعهشناسان و اهل نظر در طول تاریخ گذشته در رابطه با شهر عرفی ارائه دادهاند میتوان چنین جمعبندی کرد که افزون بر آن عناصری که ما برای شهر شرعی قائل شدیم که دو عنصر اصلی؛ دولت الهی و مردم بود، پنج عنصر دیگر بر آن دو عنصر افزوده میشوند و شهر عرفی با این هفت عنصر شکل میگیرد. گفتیم افزون بر دولت و مردم که گفتیم دولت هم از دو عنصر حاکم و قانون تشکیل میشود.
عنصر سوم: جمعیّت انبوه همراه با تعاون اجتماعی؛ یعنی وجود جمعیّت کثیر متعاون شرط شکلگیری شهر است. اگر جمعیّت کم باشد شهر شکل نمیگیرد، اگر جمعیّت همکاری با هم نداشته باشند، باز هم شهر شکل نمیگیرد.
عنصر چهارم: بازار و صنعت است؛ یعنی گردش اقتصادی، فعّالیّت اقتصادی که از لوازم زندگی شهری است.
عنصر پنجم: ساختمان و ساختمانهای کلان و بزرگ.
عنصر ششم: وجود نقشۀ شهری؛ یعنی وجود نظمی که بر مبنای نقشه این نهادهای شهری را با همدیگر ارتباط دهد و خدمات شهری را با همدیگر مسنجم کند.
مطلب هفتم: وجود فرهنگ مشترک؛ که در تعریف فرهنگ مشترک گفته شد اشتراک در عقاید اساسی، اصول اخلاقی و زبان است؛ این سه عنصر فرهنگ مشترک شهری را به وجود میآورد. ما به این نتیجه رسیدیم که شهر عرفی شهری است که این هفت عنصر در آن شکل بگیرد. اگر این هفت عنصر شکل گرفتند میشود گفت: شهر شکل گرفته است. ما توضیحی در رابطه با زندگی شهری بر مبنای مبانی فقهی و منابع دینی خود هم ارائه میدهیم. حالا زندگی شهری چگونه شکل میگیرد؟ حالا شهر شکل گرفت، مردمی درون این شهر زندگی کردند و این هفت عنصر در شهر برقرار شد؛ دولتی بود، حاکمی بود، قانونی بود، مردم انبوه متعاونی بودند و ساختمانهای متناسب با زندگی شهری، نقشۀ شهری، صنعت، بازار، فرهنگ مشترک. حالا درون این شهر قوام زندگی شهری به چیست؟ مردمی که در این شهر با این خصوصیّات زندگی میکنند زندگی شهری پیدا میکنند. ما از منابع دینی خود استفاده میکنیم که این زندگی شهری اگر بخواهد شهر خوب را برقرار کند، شهر خوب که همۀ امکانات هفتگانه در آن وجود دارد و بر وفق معیارهای مثبت یک شهر میخواهد برپا شود شرایطی دارد.
اوّلین شرط این زندگی شهری اطاعت و نصرت حاکم است؛ یعنی ما فرض کردیم حاکمی وجود دارد، البتّه حاکم، حاکم عدل باشد.
دو: رابطۀ بین این حاکم و قانون از یک سو و مردم آن شهر از سوی دیگر. ما که میگوییم قانون یعنی فرمان حاکم، ـــ منظور ما از حاکم شخص حاکم نیست، نهاد حاکمیّت است ـــ و چیزی جز این از قانون اراده نمیکنیم. قانون همان فرمان نهاد حاکمیّت است. پس حاکمیّت عدل، فرمان عدل، بعد اطاعت و نصرت؛ یعنی اطاعت و یاری.
ما در آیات کریمۀ قرآن دو نوع آیه داریم؛ یک نوع که مربوط به حاکمان است، نوع دیگر که مربوط به مردم و محکومین و آنهایی که زیر چتر حاکمیّت زندگی میکنند. قرآن کریم وقتی که در تعریف حاکم سخن میگوید میفرماید: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»[۱] آنهایی که اگر به آنها تمکین در زمین بخشیدیم ـــ که تمکین در زمین همان قدرت و حاکمیّت است ــ اگر چنین کردیم، اگر حاکمیّت را برای آنها فراهم کردیم، اقامۀ نماز میکنند، ایتاء زکات میکنند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند. در چند جای قرآن کریم حاکمان اینگونه تعریف شدند که اقامۀ صلاة و ایتاء زکات میکنند. «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا»[۲] و آنجا هم توصیف این است که اینها اقامۀ صلاة میکنند، ایتاء زکات میکنند. یا وقتی ابراهیم برای ذرّیّۀ خود که منظور همان ائمّهای است که از ذرّیّۀ او خدای متعال معیّن میفرماید «رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ»[۳]. یا دعا میکند: خدایا فرزندانی به من عطا کن، فرزندانی را که از خدا میخواهد، فرزندان مقیم صلاة میخواهد. ولی وقتی قرآن کریم در تعریف مردم جامعۀ اسلامی سخن میگوید، ابتدا میگوید: اینها امر به معروف و نهی از منکر میکنند، بعد میفرماید: «وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[۴] ؛ «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ».
ظاهراً نکته این است که امام و حاکمیّت که مظهر قانون، مظهر عدل است؛ یعنی نماد عدل در هر جامعهای – اگر آن جامعۀ جامعۀ عادل باشد- نماد عدل حاکمیّت آن جامعه است که این حاکمیّت در قانون و فرمان آن حاکم و در اجرای آن فرمان شکل میگیرد. این نماد عدل است. حاکم نماد عدل است. نماد عدل و نماد اطاعت خدا، چون عدل ما میگوییم؛ یعنی اطاعت خدا، چون هر وقت ما بگوییم عدل، در فرهنگ اسلامی و فرهنگ قرآن مراد از عدل چیست؟ آن عدل مطلق خدای متعال است و فرمان عدل هم فرمان او، و اگر گفتیم عدل، یعنی اطاعت او. این نماد اطاعت خود حاکم است. نصرت اوّل خود اطاعت حاکم، وقتی حاکم مطیع خدا شد میشود نماد عدل. حاکم که مطیع خدا و نماد عدل شد، قرآن کریم از این نماد عدل بودن حاکم به اقامۀ صلاة و ایتاء زکات تعبیر میکند.
اقامۀ صلاة نماد وفای به حقّ خدا، حقّ الله است. ایتاء زکات نماد وفای به حقّ مردم است. این مقیم صلاة، معطی زکات، یعنی مطیع خدا و نماد آن این دو عنصر اساسی است؛ لذا ما در روایات مربوط به عدل، مخصوصاً عدل شاهد روایت ابن ابی یعفور که روایت صحیحۀ مشهورهای است را به عنوان موید ذکر کردیم، حضرت میفرماید: اگر میخواهی عدالت عادل را بشناسی و بفهمی ببین اگر کسی دائماً نماز جماعت حاضر میشود، پایبند به نماز جماعت است، این خود نشان دهندۀ عدل او است.
ما برای اینکه بدانیم کسی عادل است خیلی لازم نیست برویم در زندگی او تحقیق کنیم و باطن زندگی او را موشکافی کنیم، همین که رفتار او رفتاری است که نشان دهندۀ پایبندی او به موازین دینی است، این یعنی عادل. پس رفتار نشان دهندۀ پایبندی به موازین دینی، نماد اصلی این رفتار نماز اوّل وقت و پایبندی به نماز، مخصوصاً نماز جماعت است. اقامۀ صلاة نماد این اطاعت الهی است. وقتی حاکم مقیم صلاة، شد و معطی زکات شد، نتیجۀ آن شکلگیری معروف و دوری از منکر در جامعه می باشد. یعنی وقتی حاکم عدل داشتیم، حاکم مقیم صلاة و معطی زکات، خود این حاکم است که معروف و منکر را در جامعه تولید میکند، معروف را معروف میکند، منکر را منکر میکند؛ یعنی نشان میدهد. با همین رفتار عدل خود راه عدل را نشان میدهد، راه ظلم را نشان میدهد. و لذا ما در مباحث فقه فرهنگ این مباحث را مفصّلاً توضیح دادیم که معروف و منکر؛ یعنی فرهنگ اجتماعی. در قرآن کریم و در واژگان قرآن وقتی گفته میشود معروف یا منکر؛ یعنی فرهنگ. همین چیزی که ما در عرف خود، در عرف اهل دانش، اهل مباحث اجتماعی به آن میگویند فرهنگ بخواهیم دقیق آن را تعریف کنیم، تعریف شرعی و مبتنی بر منابع دینی ما، همان چیزی است که ما از آن به معروف و منکر تعبیر میکنیم.
این معروف و منکر به وسیلۀ حاکم در جامعه پایهگذاری میشود. حاکمیّت است که فرهنگ میسازد. حاکمیّت است که میگوید معروف چیست، منکر چیست؛ معروف را در جامعه معروف میکند و منکر را منکر میکند، و لذا وقتی که قرآن کریم در تعریف حاکمان سخن میگوید، میفرماید: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ» بعد «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»[۵]؛ یعنی امر به معروف، نهی از منکر بعد از اقامۀ صلاة و ایتاء زکات در جامعه شکل میگیرد، امر به معروف و نهی از منکر بعد از فعل حاکم ـــ رفتار عادلانۀ او ـــ است.
وقتی سراغ جامعه میآییم، میفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»[۶] اینجا «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» این فرهنگ است که اقامۀ صلاة و ایتاء زکات و اطاعت رسول و پایبندی به قانون را در یک جامعه درست میکند. این امام فرهنگ درست کرد، فرهنگ تولید کرد، فرهنگ عمومی را سامان داد، خود همین فرهنگ عمومی مردم را نمازخوان میکند، همین فرهنگ عمومی مردم را پایبند به قانون میکند، همین فرهنگ عمومی مردم مؤدّب به آداب شهری ـــ به تعبیر جامعهشناسان ـــ میکند. آنچه مردم را مؤدّب به آداب شهری که خواه ناخواه همان آداب شرعی است میکند، همین فرهنگ سیاسی است، و لذا است که اینجا به این نتیجه میرسیم.
کلّاً فرهنگ آن لایۀ زیرین شکلگیری روابط اجتماعی است؛ یعنی ما وقتی میخواهیم اقتصاد داشته باشیم، اگر میخواهیم اقتصاد سالم داشته باشیم باید اوّل فرهنگ سالم باشد، چون اقتصاد سالم یعنی چه؟ یعنی در چارچوب قانون، همان «يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» است. این «يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» چه در عرصۀ اقتصاد، چه در عرصههای دیگر، وقتی این «يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» شکل میگیرد که «أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ» در جامعه شکل بگیرد؛ معروف و منکر در جامعه شکل بگیرد. همراه با فرهنگ عمومی که شکل میگیرد، در این فرهنگ عمومی نصرت الامام شکل بگیرد؛ یعنی گفتیم که امام یا حاکمیّت حاکم، وقتی حاکمیّت حاکم شکل میگیرد که مردم یاری کنند.
اگر حاکمیّت این حاکم شکل گرفت، حاکمیّت او در جامعه پذیرفته شد، اوّلین کاری که خود حاکم باید بکند، خود حاکم، خود نهاد حاکمیّت باید پایبند به قانون باشد. لذا یکی از شرایط فرهنگسازی پایبندی نهادهای حاکمیّت به قانون است؛ یعنی اگر ما بخواهیم در جامعه فرهنگسازی کنیم، در جامعه فرهنگ درست به وجود بیاوریم، اوّلین شرط فرهنگ درست چیست؟ این است که نهاد حاکمیّت به قانون پایبند باشد، به آنچه معروف است و منکر است خود او، نهاد او نماد آن باشد؛ لذا یکی از خطرناکترین خطرهایی که یک جامعه را تهدید میکند این است که نهادهای حاکمیّتی با قانون خیلی سر و کاری نداشته باشد یا قانون را سبک بشمارد یا به قانون آنچنان که است پایبند نباشد. مثلاً اگر شهرداری خواست مجوّز به نهاد حکومتی بدهد نباید به نهاد حکومتی طوری برخورد کند غیر از آن برخوردی که با مردم عادی دارد. یعنی اگر ما کاری کردیم که نهادهای حاکمیّتی امتیاز خواستند؛ خصوصاً که گفتند: قانون برای همه خوب است امّا نه برای ما؛ اگر این شد دیگر ما نباید انتظار داشته باشیم جامعۀ قانونمند داشته باشیم و جامعهای داشته باشیم که این جامعه پایبند به موازین قانونی و آن فرهنگ مستحکم شکل بگیرد.
ببینید بنیاد فرهنگ اروپاییها غلط است؛ امّا ایمان و پایبندی آنها به فرهنگ خود، ایمان درستی است، محکم است. الآن اگر ما انسجام و قدرت را در جامعۀ اروپایی، در جامعۀ آمریکایی ملاحظه میکنیم، این قدرتی که دارند -به هر حال قدرت دارند- درست است این قدرت بر ظلم مبتنی است، بر ستم مبتنی است، امّا یک ستم مقتدری است و یک جامعۀ ستمگری است که در همین ستمی که دارد قدرتمند است. بیدلیل نیست که دارد بر دنیا حکومت میکند. اساس این انسجام اجتماعی که برای آنها قدرت به وجود آورده است همین است که به هر حال و لو به ظاهر، نمیخواهیم بگوییم در واقع، امّا به ظاهر آنچه را به عنوان قانون میپذیرند به آن پایبند هستند.
زمانی که ما خارج زندگی میکردیم بنا بود که به جایی برویم و شخصی که ما را برد ، راه را بلد نبود ـــ یک شهری بود که تازه رفته بودیم ـــ خلاف رفت، یک مسیری را که از نظر راهنمایی و رانندگی مسیری بود که نباید میرفت ایشان رفت. هر شخصی که در این راه پیدا میشد از ماشین و آدم یک سر و صدایی کردند که این بندۀ خدا راننده ما ناچار شد راه خود را تغییر دهد، به همان راننده گفتم: آن امر به معروف و نهی از منکری که خدا از ما میخواهد این است. اینها به آن معروفی که معروف میدانند پایبند هستند و به آن امر میکنند.
اگر ما بخواهیم جامعهای قانونمند داشته باشیم و جامعهای مستحکم، به لحاظ قانونی که ما به آن اعتقاد داریم داشته باشیم، چون واقعاً قانونی که ما به آن اعتقاد داریم قانون برتر است، حقّاً قانون برتر است و یکی از ظلمهایی که به دین و به اسلام ما میشود همین بیاعتنایی به ارزشهای دینی است که ما مروّج آن هستیم و دین ما مروّج آنها است. واقعاً چه عدلی از عدل امیر المؤمنین ؟ع؟ در تاریخ بشریّت برتر است؟ این عدلی که تعریف شده است، در تاریخ آمده است، نشان داده شده است؟ ما از لحاظ بنیادهای اساسی یک فرهنگ خوب و تحفههای بینظیری داریم منتها مشکل ما این است که به این پایبند نیستیم یا گاهی به دلایل مختلف آن باور لازم را نسبت به ایدههای خود نداریم. باور ما درست نشده است. آن ایمانی که در قرآن کریم از آن تعبیر میکند: «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» بعد «وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون»[۷] این ایمان منشأ این میشود که واقعاً به این مبانی باور داشته باشیم، آن وقت خوب پایبند میشویم.
این حاکمیّت، این فرهنگ عمومی را به وجود میآورد. این فرهنگ عمومی است که مردم را به سمت پایبندی به قانون میکشاند، مردم را پایبند به قانون میکند، فرهنگ عمومی شکل میگیرد. فرهنگ معروف و منکر در جامعه وقتی شکل میگیرد که مردم امر به معروف کنند و نهی از منکر کنند. وقتی امر میکنند که واقعاً این فرهنگ در روان مردم نهادینه شده باشد، مردم یک کار غیر شرعی را که ببینند مثل این است که یک موجود وحشتناک را در جامعۀ خود دیدند. الآن اگر در شهر که راه میرویم ناگهان یک موجود وحشتناکی بیاید مردم چه برخوردی با آن میکنند؟ عین همین برخورد را مردم وقتی میکنند که یک کار غیر فرهنگی یا یک کار ضدّ فرهنگی خود را در جامعه ملاحظه کنند. اگر ما بتوانیم فرهنگ دینی درست را در جامعه نهادینه کنیم.
به هر حال دلیل این تفاوت تعبیر که «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ» بعد «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» به این جهت است که این اقامۀ صلاة نسبت به نهاد حاکمیت تشکیک تعبیری یا توصیفی است. نهاد حاکمیّت یعنی چه کسی؟ یعنی آن کسی که مقیمُ الصّلاة است. صلاة در فرهنگ دینی ما، در روایات ما نماد اطاعت خدا است. یعنی کسی که نماز میخواند -نماز درست- یعنی میگوید: خداوندا، من در هر آنچه تو امر میکنی مطیع تو هستم، خاضع است، قیام او، رکوع او، سجدۀ او، حمد او، ذکر او، همه، یعنی من خاضع برای خدا هستم، مطیع خدا هستم. نماز نماد اطاعت خدا است.
آن وقت حاکم چه کسی است؟ آن کسی که مقیم الصّلاة است و تعبیر به مقیم الصّلاة هم نکتۀ جالبی است. مقیم که است، یعنی هم خود او نماز را برپا میدارد، هم در جامعه نماز را برپا میدارد؛ یعنی اطاعت خدا را؛ یعنی قانون عدل الهی را در جامعه برپا میدارد. اگر مراجعه کنید متون قرآنی را و روایاتی را که در رابطه با توصیف نماز وارد شده همچون: «إذا قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها إذا رُدَّت رُدَّ ما سِواها»[۸]، اینکه «عَمُودُ الدِّينِ»[۹] است، اینکه «بِهِ یُطاعُ الله وَ یُعصی» و امثال اینها. چیزی است که در روایات ما و در آیات کتاب آمده است که نماز نماد آن اطاعت و خضوع برای خدا است؛ لذا اینکه ائمّۀ اطهار ؟عهم؟ یا رسول اکرم ؟ص؟ اینچنین نمازهای طولانی میخواندهاند؛ آن نماز شبها، آن نوافل، چون اینها نماد اطاعت خدا بودند و تمام این خضوع برای خدا و اطاعت برای خدا و خشوع در پیشگاه خداوند متعال، تمام شخصیّت آنها را لبریز کرده بود.
به هر حال حاکمیّت نماد عدل است، نماد اطاعت خدا است. امّا جامعۀ قانونی را وقتی میتوانیم داشته باشیم که نهاد حاکمیّت با تمام جلوههای خود، حتّیجهت نصب تابلوی یک سازمان یا اداره، اگر این تابلو خلاف قانون باشد یا به گونهای باشد که از نصب این تابلو مردم استفاده کنند که این نهاد پایبند به قانون نیست، این ضربهای که به نهاد اجتماع و پایبندی جامعه به قانون میزند ضربۀ بسیار مهلکی است.
هر نحو تجلّی بیقانونی در نهاد حاکمیّت و نهادهای حاکمیّتی خطرناک است ، مخصوصاً نهاد قضاء، نهاد قضاوت، بسیاری از این بیقانونیهایی را که ما در مردم میبینیم ناشی از این است که مردم وقتی به نهادهای حاکمیّتی مراجعه میکنند آنچنان که باید، پایبندی به قانون را نمیبینند. این اثر منفی در روحیّۀ جامعه دارد و بسیار اثر منفی دارد، همانطور که عکس آن اثر مثبت.
وقتی ما این را میگوییم که رفتار عالم مربّی است، صد برابر این، رفتار نهادهای حاکمیّتی مربّی است، مخصوصاً آن افرادی که وابسته به نهادهای حاکمیّتی هستند،همه باید رفتار قانونی داشته باشند؛ یعنی وقتی گفتند: شخصی مسؤل فلان اداره است، حتّی شخصی پاسدار است، شخصی پلیس است باید رفتار درستی داشته باشند؛ من یک وقتی میدیدم ـــ این منظره خیلی من را ناراحت میکرد ـــ که پشت ماشین وانت کلّی سرباز سوار کردند دارند میبرند، همه هم سربازهای نیروی انتظامی، به دوست خود گفتم: هیچ چیز برای بیقانون کردن مردم از این وانتی که دارد در خیابان راه میرود مؤثّرتر نیست. یک پلیس نیروی انتظامی بدون کلاه سوار موتور میشود که گاهی میبینیم. کسی که بدون کلاه ایمنی سوار موتور شود جلویش را میگیرند و ممکن است جریمه و حتی وسیلۀ او توقیف شود، امّا نیروی انتظامی با لباس نظام بدون کلاه سوار موتور شده است. اینها ضربه میزند.
نهادهای حاکمیّتی، همۀ افرادی که به شکلی نمادی از این نهاد حاکمیّتی هستند، اگر رفتاری داشته باشند که این رفتار آنها نشاندهندۀ این باشد که خود ما این قانون را خیلی جدّی نگرفتیم، چطور میشود از مردم انتظار داشت که پایبند به قانون باشند؟ حالا شما هر دو، سه هفته یک بار بیایید سر چهارراهها، موتورسوارهای بیکلاه را بگیرید، آخر که چه؟ ولی اگر همه، اگر افرادی که خود جلوههای نهاد حاکمیّتی هستند واقعاً خوب به قانون پایبند باشند، دو ماه، سه ماه، چهار ماه این روند ادامه پیدا کند، بعد آن وقت اگر بخواهیم با مردم رفتاری داشته باشیم که نشاندهندۀ این باشد که ما در اجرای قانون جدّی هستیم اثر دارد.
بنابراین نهاد حاکمیّت و حاکم مقیم الصّلاة است، معطی الزکاة است؛ یعنی هم نسبت به حقّ خدای متعال، هم حق مردم، هم آن ولایت عرضی و هم آن ولایت طولی، ما ولایت که میگوییم این ولایت یک تاری دارد و یک پودی؛ تار و پود. آن وقت این تار و پود چه میکند؟ یک جامعۀ منسجم بر مبنای عدل، بر مبنای موازین درست ایجاد میکند. تار آن ارتباط با خدا و این ولایت طولی است. که شامل خدا و رسول و امام و حتّی ولیّ فقیه که تار، یک جامعه هستند میشود و پود جامعه این ولایت عرضی است. مردم با همدیگر، حاکم با مردم چگونه رفتار میکند؟ این رفتار حاکمیّت با مردم، رفتار مردم با همدیگر را شامل میشود. لذا داریم «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا»[۱۰] این چیست؟ این همان ولایت طولی است. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا»[۱۱] این همان ولایت طولی است. «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم»[۱۲] اینها همه ولایت طولی هستند. امّا وقتی گفت: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»[۱۳] این چیست؟ ولایت عرضی است که پود نظام اجتماعی را شکل میدهد.
پس ما اگر بخواهیم یک نظام اجتماعی مبتنی بر عدل داشته باشیم که تار و پود آن عدل باشد، باید «إقامُ الصَّلاة» اقامۀ صلاة، کنایه از اطاعت در آن مقام طولی است، ایتاء زکات، این ولایت عرضی را برای ما به وجود میآورد؛ یعنی حقّ خدا را هم در آن نظام ولایت طولی و هم در آن نظام ولایت عرضی به وجود میآورد و این همه جا ساری است، در همۀ احکام شرع ساری است.
وقتی عدل در نهاد حاکمیّت جا افتاد بعد بر مبنای این به معروف امر میکند؛ یعنی این معروف را در جامعه بر مبنای این عدلی که در خود این نهاد حاکمیّت جلوهگر شده است، تعمیم میدهد، امر میکند، مردم را بر عدل تربیت میکند، این فرهنگ عمومی را ایجاد میکند. وقتی فرهنگ عمومی را ایجاد کند، یعنی مردم را نمازخوان میکند، مردم را معطی زکات میکند، ادای حقوق الهی و حقوق ناس را به مردم یاد میدهد. اینجا اینگونه میشود؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر در رفتار حاکم بعد از اقامۀ صلاة و ایتاء زکات خود حاکم است، ولی وقتی به جامعه میآییم میبینیم که باید امر به معروف و نهی از منکر این جامعه قبل از اقامۀ صلاة باشد؛ یعنی باید فرهنگ به وجود بیاید، بعد جامعۀ مقیم صلاة به وجود بیاید، بعد جامعۀ معطی زکات به وجود بیاید.
– اینکه فرمودید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» ولایت عرضی است شاهد میخواهد. فکر کنم ولایت طولی باشد؛ یعنی همان حاکمیّت را، آن ولایتی که وجود دارد را اوّل باید قبول بکنند، بعد امر به معروف و نهی از منکر کند؟
– بله، درست است. این متوقّف بر آن ولایت طولی است، امّا این ولایت ولایت عرضی است منتها تا ولایت طولی در جامعه شکل نگیرد ولایت عرضی هم شکل نخواهد گرفت. منتها ولایت عرضی غیر از ولایت طولی است. میگوید: مردم «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»، یعنی این شخص هم ولیّ این است، هم ولیّ آن است. این ولایت ولایت طرفینی است. در ولایت طولی ولایت یکطرفه است.
لذا قرینۀ آن هم، «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» بعد میفرماید: «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر». پس امر به معروف طرفینی است. هم این آن را به معروف امر میکند، هم آن این را به معروف امر میکند، نه اینکه فقط یک نفر آن را به معروف امر میکند؛ فقط او این را از منکر نهی میکند. نه، امر به معروف و نهی از منکر چیست؟ طرفینی است، همه همدیگر را امر به معروف و نهی از منکر میکنند. در مسائل اجتماعی همیشه این تبادل وجود دارد، اصلاً یکطرفه نمیتواند باشد. وقتی بخواهیم جامعه داشته باشیم باید رابطه چه باشد؟ رابطه در زندگی اجتماعی باید دو طرفه باشد. تمام این بافت، اینکه گفتیم عرضی به همین معنا است، به خلاف بافت طولی. ولایت در بافت طولی، یعنی آمر است، حاکم است که امر میکند، دیگر محکوم امر نمیکند، امّا وقتی به حالت عرضی میآییم همه همدیگر را امر میکنند. هم این آن را امر میکند هم آن این را امر میکند. بر خلاف ولایت طولی امر طرفینی است، نهی طرفینی است.
میخواستیم به این نتیجه برسیم که در زندگی شهری، این فرهنگ آن نهاد زندگی زیرین زندگی شهری را به وجود میآورد. فرهنگ یعنی چه؟ یعنی معروف. فرهنگ یعنی معروف و منکر. شما را به آن مباحثی که ضبط شده است و در سایت ما[۱۴] موجود است حواله میدهم که آنجا مفصّل این فرهنگ تعریف شده است و بیان شده که وقتی این فرهنگ در زبان شرع میآید و در زبان واژگان شرعی میآید تبدیل میشود به معروف و منکر.
«ما یُعرَف»، یعنی آنچه خوب است و پسندیده است. «ما یُنکَر» هر جامعهای، یعنی آنچه در جامعه ناپسند است و اصولا ما فرهنگ را اینگونه تعریف کردیم، بر مبنای استدلال و بر مبنای شواهد زیاد، که منظومۀ ارزشهای اجتماعی یا منظومۀ پسندها و ناپسندهای اجتماعی را میگوییم فرهنگ. حالا این گاهی در سیاست میآید، گاهی در اقتصاد میآید، گاهی در پوشش میآید، گاهی در غذا میآید، گاهی در ساختمان میآید، گاهی در رفتار افراد با یکدیگر میآید. همۀ اینها میشود فرهنگ، چرا؟ چون فرهنگ منظومۀ پسندها و ناپسندها است.
– قابل تغییر هم هست؟
– بله. گاهی فرهنگ عوض میشود امّا تعویض فرهنگ پروسۀ زمانی نسبتاً طولانی نیاز دارد، چیزی نیست که به این سادگی یا به این سرعت عوض شود، امّا تغییر پیدا میکند.
این را هم گفتیم که دین یعنی نظام اجتماعی، یعنی همان چیزی که ساختار روابط اجتماعی را شکل میدهد. علّت آن این است که ملوک، حاکمان فرهنگساز هستند. فرهنگ که ساخته شد بر اساس این فرهنگ نظام اجتماعی شکل میگیرد و اقتصاد جامعه، آموزش و پرورش جامعه، رفتارهای فردی، رفتارهای اجتماعی، نحوۀ پوشش، نحوۀ غذا خوردن، نحوۀ ساختمانسازی، همه اینها تجلّیات لایۀ زیرین فرهنگی است که عبارت است از همان معیارهای پسند و ناپسندها که ما چه چیزی را پسندیده میدانیم، آن معیارهای ارزشگذاری ما چیست، بر مبنای چه معیاری چیزی را پسندیده میدانیم، چیزی را ناپسند میدانیم. این منظومۀ پسندیدهها و ناپسندیدهها فرهنگ هر جامعه است و این را حاکم به وجود میآورد. هر حاکمیّتی این را به وجود میآورد.
به دو آیه اشاره کنیم. در قرآن کریم مسئلۀ حضرت ابراهیم مسئلۀ مهمّی است. حضرت ابراهیم در حقیقت آغاز یک مرحلهای است که این مرحله یک دورهای است که این دوره از ابراهیم آغاز میشود و به امام زمان ؟عج؟ ختم میشود. این دوره دورۀ شکلدهی همان چیزی است که ما آن را امّت مینامیم یا در قرآن کریم از آن به امّت تعبیر میشود.
در آخرین آیۀ سورۀ حج میفرماید: «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ»[۱۵]. «هُوَ سَمَّاكُمُ»، «مِلَّةَ أَبيكُمْ» یک پدر برای این جامعه تعریف شده است، پدر آغازین، و آن پدر ابراهیم است، بنیانگذار است. بنیانگذار چه شده است؟ بنیانگذار جامعۀ اسلامی «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ».
در آن دعای حضرت ابراهیم هم، دعای سورۀ بقره که «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ * رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ * رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ»[۱۶] این یک روندی را دارد نشان میدهد. این روند یک آغازی دارد که از همین ابراهیم و اسماعیل شروع میشود. یک جامعهای دارد بنیانگذاری میشود. این جامعه از کجا بنیانگذاری میشود؟ آغاز آن چیست؟ امام است که ابراهیم است. این امام بیت پیدا میکند «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ»[۱۷]. بیت که درست شد بعد خانواده میآید، یک اهل البیتی برای این خانۀ امام به وجود میآید. این اهل البیت آن سلّول مرکزی تولید آن جامعۀ مسلم است، جامعۀ اسلامی است. این سلّول مرکزی آمد تا به وجود مقدّس رسول اکرم محمّد مصطفی ؟ص؟ برسد. در این دورۀ جدید اب دیگر جامعه همین رسول اکرم است که بنیانگذار این جامعۀ نو، یعنی همان جامعۀ نو را رسول اکرم از نو تجدید کرده است. باز هم این خانواده خانوادۀ مرکزی است که اهل بیت رسول خدا جایگاه مهمّی در شکلگیری جامعۀ اسلامی و در ایجاد بافت دارند. اینکه عرض کردیم جامعۀ اسلامی تار و پود دارد، تاری دارد، پودی دارد. این تار و پود را اوّل باید خود رسول اکرم در این بیت مرکزی که اهل البیت هستند به وجود بیاورد. امیر المؤمنین، فاطمه، حسن، حسین؟عهم؟ آن هستۀ مرکزی هستند.
بیت، خانواده، بعد از این خانواده، بیوت مومنین شکل میگیرد، و از اینجا شهر شروع میشود؛ یعنی شهر اسلامی لذا فرمود: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً»[۱۸] این شهر مکّه را، یا فرمود: «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْني وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»[۱۹] تا آخر آیات. این بلد از اینجا شکل میگیرد؛ ما معتقد هستیم آن بلد که بلد اسلامی است از امام شروع میشود و اوّلین مردمی که هستۀ مرکزی شهر اسلامی را تشکیل میدهند همان بیت است، همان بیتی که «يُطَهِّرُهُ اللهُ تَطْهيراً». این بیت در یک خانۀ طهارت هم باید باشد. خانۀ طهارت جای آن بیت است «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ»[۲۰]. این بیت، بیت همین امامت است، بیت همین خانواده است. بعد از این آن فرهنگ طهارت و فرهنگ عدل برای یک جامعه پایهگذاری میشود، بر مبنای آن عدل در جامعه برپا میشود که این عدل پایانی را، آن عدل کامل را دیگر امام زمان ؟عج؟ ایجاد میکند، به دلیل اینکه خدای متعال از همان آغاز میخواست؛ یعنی دعوت کرده بود که مردم کمک کنند آن جامعۀ عدل برپا بشود، این تقصیر خود مردم است که از اطاعت و نصرت کوتاهی کردند.
والسلام
[۱]– سورۀ حج، آیه ۴۱٫
[۲]– سورۀ سجده، آیه ۲۴٫
[۳]– سورۀ ابراهیم، آیه ۳۷٫
[۴]– سورۀ توبه، آیه ۷۱٫
[۵]– سورۀ حج، آیه ۴۱٫
[۶]– سورۀ توبه، آیه ۷۱٫
[۷]– سورۀ بقره، آیه ۳٫
[۸]– الوافي، ج ۲۵، ص ۶۶۷٫
[۹]– بحار الانوار، ج ۷۹، ص ۲۱۸٫
[۱۰]– سورۀ بقره، آیه ۲۵۷٫
[۱۱]– سورۀ مائده، آیه ۵۵٫
[۱۲]– سورۀ نساء، آیه ۵۹٫
[۱۳]– سورۀ توبه، آیه ۷۱٫
[۱۴] . پایگاه اطلاع رسانی آیت الله محسن اراکی«دامت برکاته»
[۱۵]– سورۀ حج، آیه ۷۸٫
[۱۶]– سورۀ بقره، آیات ۱۲۷ تا ۱۲۹٫
[۱۷]– سورۀ ابراهیم، آیه ۲۶٫
[۱۸]– سورۀ بقره، آیه ۱۲۶٫
[۱۹]– سورۀ ابراهیم، آیه ۳۵٫
[۲۰]– سورۀ حج، آیه ۲۶٫
true
true
true
true