true

فهرستی از مباحث مطرح شده در سال قبل را، به جهت مرور یا آشنایی دوستانی که در سال قبل تشریف نداشتند، مطرح میکنم.
فرهنگ چیست؟ منظومة پسندها و ناپسندهای هر نظام یا جامعهای را فرهنگ آن جامعه مینامند. هر جامعهای که شکل میگیرد، مجموعهای از پسندها و ناپسندها دارد. در زبان فرهنگ اسلامی، از پسندها و ناپسندها، به معروف و منکر تعبیر میشود. لذا فرهنگ را اینگونه تعریف کردیم: نظام پذیرفته و مقبول شایستهها و ناشایستهها (معروفها و منکرات) در رفتارهای اختیاری.
باید نظام باشد؛ تا فرهنگ باشد. نظام یعنی یک مجموعة متشکل و به هم پیوسته. در هر جامعهای چنین منظومهای وجود دارد. این منظومة شایستهها و ناشایستهها در هر جامعه، فرهنگ آن جامعه نامیده میشود.
نظام شایستهها و ناشایستهها، در فقه ما تبیین شده است و فقه اسلامی، چنین نظامی را ارائه میدهد. دقیقا همان چیزی که در زبان عربی از آن به «ما یعرف و ما یکنر» تعبیر میشود، فرهنگ جامعه است.
اگر کسی لباسی را که مورد پسند جامعه نیست و برای جامعه ناهنجار است بپوشد، رفتار ناشایست یا منکر را مرتکب شده است. یا سخنی را که جامعه آن را نمیپسندد و منکر میداند، بر زبان بیاورد، مرتکب منکر شده است. رفتار باید مورد شناخت جامعه باشد. یعنی جامعه آن را بشناسد. البته شناخت نه به معنای دانستن بلکه به معنای پذیرفتن است. یعنی جامعه، رفتار را بپذیرد. آن رفتار مورد پذیرش جامعه باشد. مقصود از «یعرف» این است. لذا بین معرفت و علم، تفاوت است.
معرفت: علمی است که متضمن امر مورد پذیرش باشد. عرب میگوید «شیء یعرف» در مقابل «شیء ینکر».
عرض شد که بحث معروف و منکر، دقیقا بحث از فرهنگ است. معروف و منکر در نظام اسلامی، همان فرهنگ است. بعد از بیان این دو مقدمه در سال قبل، به بحث فقه فرهنگ رسیدیم. عرض کردیم در دو بخش از فقه فرهنگ بحث میکنیم:
- فقه فرهنگ خرد
- فقه فرهنگ کلان
فقه فرهنگ خرد، یعنی فقه فرهنگی که باید در جامعه رواج یابد و خود جامعه، مسئول اجرای چنین فرهنگی است.
فقه فرهنگ کلان، یعنی فقه فرهنگی که مسئول اجرای آن، دولت است. اینکه گفته شود دولت یا نظام هیچ مسئولیتی در قبال فرهنگ جامعه ندارد، غلط است. کار نظام، همین است. نظام در قبال همة رفتارهای جامعه مسئولیت دارد منتها برخی از رفتارهاست که خود جامعه باید آنها را اجرا کند و دولت مسئول زمینهسازی و هدایت جامعه در زمینه آن رفتارهاست. برخی رفتارهای دیگر است که مسئولیت خود دولت و حکومت است که ما از آن به فرهنگ کلان تعبیر میکنیم.
فقه فرهنگ خرد را به سه بخش تقسیم کردیم:
- فقه باورها و عقاید: دو نوع تکلیف وجود دارد. الف) تکالیف عامه: تکالیفی است که تنها مربوط به عقاید نیست. مخصوص عقیدة خاصی هم نیست. البته در خصوص فقه باورهای مرتبط با تکالیف عامه، قبلا بحث کردیم. عرض کردیم که تکالیف عامه مرتبط با عقاید و باورها به چهار دسته تقسیم میشوند. این چهار تکلیف، عقلیاند و چون عقلیاند در شرع ما پذیرفته شدهاند.
دستة اول: باورهای اثرگذار در سرنوشت انسان. همانگونه که مستحضرید باورها و عقاید دو نوع هستند: نوع اول: عقاید و باورهایی است که دخالت چندانی در سرنوشت انسان ندارند. مانند برخی مسائل ریاضی. یا اینکه فاصله این کهکشان تا فلان کهکشان چقدر است … .
نوع دوم: عقاید و باورهایی که در تعیین سرنوشت انسان دخالت دارند. صحت و سقم برخی قضایا در سرنوشت ما موثر است. به گونهای که اگر قضیهای صحیح باشد، انسان یک سرنوشت پیدا میکند و اگر غلط باشد، سرنوشت دیگری پیدا میکند. این نوع از عقایدی که در سرنوشت ما دخیل هستند، با بحث ما مرتبط خواهند بود؛ نظیر: وجود خدا. اگر خدا، وجود داشته باشد، خیلی از مسائل مرتبط با این عقیده، برای ما سرنوشتساز خواهد بود. اگر خدا وجود داشته باشد، پس جهنم و بهشتی هم وجود دارد. حساب و کتاب و آخرت وجود دارد. بنابراین انسان هم تکلیف دارد. اگر تکلیف را انجام داد سرنوشت خوبی در انتظار اوست و اگر تکلیف را انجام ندهد، سرنوشت دردناکی دارد. بنابراین قضیه «خواست» کاملا مرتبط با سرنوشت انسان است.
این غذا خوب است؟ این لباس مفید است یا خیر؟ ضرر دارد یا ندارد؟ و … . بسیاری از این دست قضایا مربوط است به سرنوشت انسان. ممکن است انسان لباسی بپوشد که بر رفتار او اثر مثبت بگذارد و در نتیجه این رفتار خوب، آینده خوبی برایش رقم بخورد. بتواند ارتباط و تعامل خوبی با جامعه در نتیجة پوشش این لباس، ایجاد کند و با ایجاد این تعامل و همکاری سازنده با جامعه، مسیر سعادت او هموار شود.
غذای مناسب، پوشاک و مسکن مناسب و قضایایی از این دست، مربوط به سرنوشت انسان است. این توضیحی اجمالی بود در مورد دسته اول از تکالیف عامه عقلی یعنی باورها و عقاید اثرگذار در سرنوشت انسان. عرض شد که نسبت به اینگونه تکالیف، چهار مسئولیت داریم.
مسئولیت اول: مسئولیت پرسش و جستوجو؛ یعنی انسان مکلف است که در مورد قضایای اثرگذار در سرنوشت خود، پرسوجو کند. مثالهایی نیز زده شد. فرض کنید که فرزند کوچک یک پدر و مادر، بیمار شده است. اولین مسئولیت پدر و مادر، پرسوجو در مورد یک پزشک حاذق است. اگر پرسوجو نکنند و در اثر این عدم پرسوجو، طفل یا از بین رود یا آسیب ببیند، در برابر عقل، مذمت خواهند شد. همان چیزی که از آن به «ذم عقلاء» تعبیر میشود. رفتاری است که مذمت و استنکار عقلی را به دنبال دارد. هر انسانی نسبت به قضایای اثرگذار در سرنوشت خود، مسئولیت پرسوجو را دارد. در تعابیر فنی و کلامی از این مسئولیت به «وجوب النّظر» یا «وجوب المعرفة و الإستدلال» تعبیر شده است. اگر به کتب کلامی رجوع بفرمایید، اولین مبحث، مبحث «وجوب النّظر» است. در روایات و آیات هم اشاراتی متعدد به همین وجوب نظر شده است. «قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»[۱] یا «قُلِ انظُرُواْ …» این همه آیاتی است که ارشاد به همین حکم عقلی وجوب نظر و پرسوجو است.
مسئولیت دوم: مسئولیت گزینش و سنجش بر مبنای استدلال است. پس از مرحله پرسوجو، عقل ما را به مسئولیت استدلال رهنمون میکند. نتیجة پرس و جو چیست؟ یافتن پاسخهای متعدد. همین پدر، وقتی در مورد پزشک متخصص، جستوجو و پرسوجو میکند، چند نفر به او معرفی میشود. یا در مورد «وجود خدا» انسان با پاسخهای گوناگونی مواجه میشود. بهترین غذا، بهترین پوشاک، بهترین مسکن و … به همین ترتیباند. سنجش یعنی عرضه کردن پاسخهای متعددی که در نتیجةه جستوجو بهدست آمدهاند، بر معیارهای صحت و بطلان. براساس ملاکها و معیارها، باید گزینهها سنجیده شوند. البته ممکن است در این فصل مباحث فرعی متعددی مطرح شود که محل بحث ما نیست.
این دو مسئولیت عقلی (پرسوجو ـ سنجش) را به عنوان مسئولیتهای «پیشباور» تعبیر کردهایم. در فقه ما به عنوان «حرمت تقلید در اصول دین» از این مسئولیتهای پیشباور، یاد شده است. منع تقلید در اصول دین، یعنی وجوب استدلال، پرسوجو و عرضه بر دلیل در مسائل بنیادین مرتبط با اصول دین.
منع تقلید در اصول دین، از احکام عقلی است که در همانجا به این نکته اشاره شده است. حکمی عقلی که ادله شرعی هم آن را تأیید میکند؛ بنابراین قبل از اینکه یک باور، به عنوان باوری صحیح برای انسان شکل بگیرد، باید مسئولیتهای پیشباور طی شده باشد.
اگر انسان به این دو مسئولیت پیشباور عمل کرد و به این نتیجه رسید که یک باور، باور درستی است، نوبت به دو مسئولیت عقلی دیگر میرسد. این دو مسئولیت بعد از باور را مسئولیتهای پساباور نامیدیم که بدین قرارند.
مسئولیت سوم: پس از اینکه دلیل و ملاک یک گزاره را تأیید کرد، عقلا نوبت به مسئولیت اول پساباور میرسد.
قبلا عرض کردیم که بین تصدیق و ایمان، تفاوت است. تصدیق، نتیجه ناگزیر و جبری استدلال است. استدلال، علت تامه تصدیق است. اما پذیرش قلبی، یک عمل اختیاری است. جبری و قهری نیست. پذیرش قلبی، بدین معناست که انسان قلب خود را برای این گزارة راست، خاضع کند. پذیرش قلبی، نوعی خضوع، عبادت، پرستش و رفتار است. دقت بفرمایید این مطلب خیلی دقیق است و مهم. پذیرش قلبی، نتیجه جبری مترتب بر استدلال نیست. لذا در آیات کریمه قرآن داریم که: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا»[۲] یا «كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ»[۳] عدهای میدانند که رسول۹ برحق است. از لحاظ استدلال و دلیل، این امر برای آنها روشن است و واضح. جایی برای انکار نیست. اگر درونشان را بشکافید خواهید فهمید که میدانند این مطلب حق است. اما خود و قلب خویش را تسلیم و خاضع نکردند. به عبارت دیگر، ارادة خود را در اختیار این باور قرار ندادند. پذیرش قلبی، همان ایمان است. لذا آیه شریفه میفرماید: «یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا بما نزلنا»، «آمِنوا»ی دوم، اشاره به همین خضوع قلبی و ایمان است.
مسئولیت سوم در برابر قضایا و عقاید سرنوشتساز، همین ایمان و پذیرش قلبی است که بر آن دلیل اقامه شده است. عقل میگوید اگر با دلیل، صحت یک گزاره ثابت شد، باید انسان قلب خود را در برابر آن خاضع نموده و آن گزاره را بپذیرد؛ بنابراین، پذیرش قلبی (ایمان) مسئولیت عقلی سوم است.
مسئولیت چهارم، عمل و ترتیب اثر به آن گزارهای است که پس از پرسوجو با دلیل، صحتش به اثبات رسید و قلب انسان در برابرش خاضع شد و پذیرفت.
گاهی انسان، چیزی را با قلب پذیرفته است اما در عمل، سستی به خرج میدهد. میداند فلان چیز غلط است، قبول هم دارد. منتها مرتکب میشود. عقل انسان را مسئول میداند که آن عمل را انجام دهد. عقل میگوید اگر میدانی بد است و نباید انجام دهی، چرا انجام میدهی؟ اگر میدانی که باید انجام دهی، چرا انجام نمیدهی؟ عقل انسان را محکوم میکند. این غیر از مسائل شرعی است. حکم عقل است. آیات مربوط به اطاعت رسول از این دسته تکالیف عقلیاند.
«قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ»[۴] بعد از اینکه پذیرفتید، اطاعت کنید. «كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ» در اینجا مقصود از کفر، کفر عملی است. یعنی عدم عمل به آنچه ایمان دارید. این بعدیّت، بعدیت بالرتبه است. یعنی پس از اینکه ایمان آوردید، چرا عمل نمیکنید. در آیات فراوانی همین مطلب تأکید شده است؛ نظیر: فرازهای «كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ» در قرآن کریم. یا در مورد منافقین مکرّرا این تعبیر آمده است: «إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ * اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ»[۵] قبول کردند، اما کافر شدند. این کفر گاهی کفر قلبی است گاهی کفر عملی.
معتقدیم که این چهار مسئولیت عقلی متوجه انسان است در مواجهه با گزارههای سرنوشتساز. ادله شرعی نیز شاهد بر عرض ماست. حدیث معروف «هلّا تعلّم» که مرحوم شیخ به آن اشاره میفرماید از همین شواهد عرض ماست:
«سئل عن قول الله عزوجل فلله الحجة البالغه» از امام صادق۷ در مورد تفسیر آیه فلله الحجة البالغه. «وقال إن الله تعالی یقول للعبد یوم القیامة عبدی أکنت عالماً؟» امام صادق۷ فرمود خداوند در قیامت از بندهاش میپرسد که آیا میدانستی؟ «فإن قال نعم، قال له أفلا عملت بما علمت؟» اگر بگوید بله میدانستم خداوند میگوید چرا به آنچه میدانستی، عمل نکردی؟» اشاره به مسئولیت چهارم است. یعنی وجوب عمل به آنچه صحت آن برای انسان ثابت شده است. «وإن قال کنتُ جاهلاً قال له أفلا تعلّمت حتی تعلم؟»[۶] اگر بگوید جاهل بودم، خداوند میفرماید چرا یادنگرفتی؟ … این همان مسئولیت اول و دوم است. ترکیبی از پرسش و سنجش است. هم آموختن واجب است و هم عمل کردن.
[۱] . سورة یونس: ۱۰۱٫
[۲] . سورة نمل: ۱۴٫
[۳] . سورة آل عمران: ۸۶ .
[۴] . همان: ۳۲٫
[۵] . سورة منافقون: ۱-۳٫
[۶] . تفسیر نورالثقلین، ج۲، ص۴۱۰٫
true
true
true
true