true

پس از بیان مقدمات و تبیین چهار مسئولیت عقلی انسان در برابر قضایای سرنوشتساز به بحث امروز میرسیم. بحث امروز ما پیرامون آزادی عقیده است. مقصود ما از آزادی چیست؟ گاه مقصود از آزادی، آزادی تکوینی است که در برابر جبر قرار دارد. آزادی تکوینی یا آزادی در برابر جبر که گاهی از آن به آزادی فلسفی نیز تعبیر میشود، مورد بحث ما نیست. موطن بحث آزادی فلسفی (آزادی در برابر جبر) مباحث جبر و اختیار و هستیشناسی مقوله آزادی است. یعنی آنچه ما اینجا بحث میکنیم با هستیشناسی آزادی عقیده متفاوت است. بنابراین بحث ما در هستیشناسی از آزادی عقیده نیست.
اینکه عقیده جبراً برای انسان ایجاد میشود یا انسان آزاد است در عقیده، یا عقیده بر انسان تحمیل میشود به وسیلة جوامع یا شرایط وراثتی و جغرافیایی یا محیط و … خارج از بحث ماست.
بحث ما مبتنی است بر اینکه به وجود آزادی ایمان داشته باشیم. این اصل موضوع بحث ماست. انسان در انتخاب عقیده به لحاظ فلسفی آزاد است. مجبور به انتخاب عقیده نیست. اگر مجبور بود، این مباحث پیش نمیآمد.
مارکسیسم مبتنی است بر جبر تاریخ. یعنی همه پدیدههای اجتماعی به طور جبری برخواسته از روابط تولید هم بر طبق یک سنت جبری تغییر میکند. در عصر بخار افکار اجتماعی خاصی به طور جبری در جامعه گسترش مییافت. در عصر اتم، افکار دیگری آن هم به طور جبری گسترش مییابد. آزادی عقیده به این معنا که مردم آنگونه که میخواهند فکر کرده و تصمیمگیری نمایند. ما نظریات مارکسیسم یا برخی جامعهشناسان معتقد به اصالت اجتماع که معتقدند به اینکه شرایط اجتماعی، عقاید را بر افراد تحمیل میکند به طور ناخواسته، را قبول نداشته و در جای خود رد کردهایم. معتقدیم به آزادی فلسفی در حوزه عقیده، انسان با آزادی انتخاب میکند.
آیات متعددی در قرآن کریم نیز مؤید نظر ماست: «وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ»[۱] حق از خداست هرکسی خواست ایمان میآورد و هرکسی خواست، کافر میشود. کسی را مجبور به ایمان نمیکند. جبر تکوینی وجود ندارد. همچنین آیه شریفه «وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ »[۲] نفی جبر تکوینی است. میفرماید اگر خداوند میخواست، همة مردم زمین، ایمان میآوردند. بنابراین جبری نیست. آیا تو میخواهی مردم را اکراه به ایمان کنی؟ اگر خداوند میخواست و اراده میکرد، خودش همه را مومن میکرد.
«وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ »[۳] این آیه هم به آزادی تکوینی اشاره دارد. اگر خداوند به طور تکوینی اراده میکرد، همه را به گونهای خلق میکرد که همواره مؤمن و سر به راه باشند؛ نظیر: فرشتگان الهی. این اجبار تکوینی کار هیچ کس نیست جز خالق و مکوّن. جز خالق و مکوّن کسی توانایی ندارد مردم را اکراه کند. استفهام این آیات، توبیخی نیست، استفهام اخباری است. یعنی إنک لا تقدر. تو نمیتوانی مردم را اکراه نمایی. « أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ؟» ما بشر را آزاد و باقدرت انتخاب آفریدیم.
بنابراین در فقه فرهنگ، مقصود ما از آزادی، آزادی قانونی است. در تشریع و قانون، به شهروندان یک جامعه در چه محدودهای آزادند؟ شهروندانی که قانونی که میخواهد به جامعه نظم دهد را پذیرفتهاند. قانون چه حد و مرزی برای آزادی افراد، قائل شده است؟ گاهی از آزادی قانونی، به آزادی اجتماعی تعبیر میشود. لازمه آزادی قانونی این است که آزادی عقیده یا رفتار در محدودة قانونی وجود دارد. یعنی برای برخی رفتار و عقاید افراد، مجازات تعیین نکرده است. خلاف قانون را نمیداند که برایش کیفر وضع نماید.
در مقابل آزادی قانونی، سلب آزادی قانونی است. یعنی قانون برای برخی رفتارها، مجازات وضع میکند. زیرا در عرف آن قانون، برخی رفتارها، تخلف محسوب میشوند. بنابراین کسی که این رفتار را انجام داد، متخلف است و مجرم و مستحق مجازات. حق قانونی یعنی اینکه کسی نمیتواند مانع فرد یا رفتاری که محق است، شود. حاکم باشد یا غیر حاکم.
هرجا حقی است، یک «من له الحق» و یک «من علیه الحق» نیز وجود دارد. اگر کسی حق دارد، دیگری حق ندارد مانعش شود؛ بنابراین یکی میشود «من له الحق» و دیگری که نباید مانع حق گردد، «من علیه الحق» خواهد بود.
مکاتب الهی نسبت به مکاتب غیر الهی یک امتیاز و ویژگی خاص دارند. بالأخص مکتب اسلام. آن امتیاز و ویژگی این است که در این مکتب، دو حوزه تشریعی وجود دارد:
- حوزه تشریع واقعی
- حوزه تشریع ظاهری
البته مقصود ما از واقعی و ظاهری غیر از واقع و ظاهر مطرح در کتب اصول است. در آنجا مراد از حکم ظاهری، حکم هنگام شک است. مراد از حکم واقعی، هم حکمی است که به ذات موضوع تعلق گرفته است بدون قید شک. اما در مانحنفیه، مقصود از حوزه تشریع واقعی، حوزهای است که در سنجه خداوند متعال به هنگام حساب و کتاب روز قیامت، کاربری دارد.
در قرآن مقوله مهمی که در مورد آن کمتر بحث شده است، وجود دارد. آن مطلب این است که خداوند متعال دو حوزه ملک دارد:
- حوزه ملک الهی که واگذارشدنی نیست. همانی که نداری روز قیامت مقصودش است: « لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ »[۴] در آن محکمه، تنها حاکم خداوند است.
- حوزه ملک مربوط به عالم دنیا که خداوند به دیگران نیز واگذار میکند. خداوند در این دنیا هم ملک است. «مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ»[۵] اما این حوزه ملک الهی نه تنها واگذار شدنی بلکه عصب شدنی نیز هست. خداوند به انبیاء و اولیاء این حوزه را واگذار میکند. گاهی هم طاغوت، این حوزه را غصب میکند. بدون اذن الهی بر تخت ملک مینشینند و ندای «نحن الملوک» سر میدهند؛ بنابراین، حوزه ملک دنیوی یا ظاهری، چنین تفاوتی را با حوزه ملک اخروی خداوند دارد.
مقصود از حوزه ملک واقعی، حوزه ملکی است که جلوة اتم آن روز قیامت میباشد. هرچند در این دنیا نیز وجود دارد اما ظهور اتم حوزه ملک واقعی الهی، در آخرت و قیامت است.
حوزه ملک ظاهری، همین حوزه ملک عالم الشهادة و عالم دنیاست. در فقه فرهنگ عمدتاً در حوزة ملک به دیگران نیز واگذار شده است. البته نبی اکرم۹ حاکم خاص دارد. از آیات و روایات استفاده میشود. که خداوند حوزه ملک بسیار وسیعی در اختیار حضرت رسول اکرم۹ قرار داده است.
در حوزه ملک و قانون ظاهری، اگر عقیدهای اظهار نشود، دارای آزادی مطلق است. با کسی کاری ندارند که در دل او چه میگذرد و چه عقیدهای دارد. تفتیش نمیکند بلکه تفتیش ممنوع است. کاری به اعتقاد قلبی افراد ندارد. مشرک باشد یا خیر.
لذا آزادی عقیدهای که اظهار نشده و رفتار بر اساس آن شکل نگیرد، رواست. آزادی عقیده یک مطلب است و آزادی بیان یا آزادی رفتار مبتنی بر عقیده، مطلبی دیگر. بیان و رفتار، ملاک دیگری دارد که در آینده در حوزه آزادی بیان و آزادی رفتار بحث خواهیم کرد. این نکتة بسیار مهمی است که باید خلط نشود. آزادی عقیده با آزادی بیان، متفاوت است.
آزادی عقیده مطلقا جرم نیست و مطلقا آزاد است بر خلاف آزادی بیان و رفتار که بحث دیگری دارد.
«لا إکراه» به معنای عدم اکراه فلسفی است نه تشریعی. به قرینة « أَفَأَنتَ تُكْرِهُ » حمل بر اکراه تکوینی میشود. چون ظاهر «أفأنت تکره» اکراه تکوینی را میرساند. زیرا قبل از آن «وَلَوْ شَاء رَبُّكَ» آمده است. «وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ» چه نوع مشیتی است. اگر مشیت، مشیت تشریعی بود « لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ » معنا نداشت. زیرا مشیت تشریعی از آن هم هست. خداوند فرموده است که «اطیعوا» یا «ءامنوا» معذلک بسیاری از مردم ایمان نیاورده و اطاعت نمیکنند؛ بنابراین مشیت، مشیت تکوینی است و مقصود از این «اکراه» هم، اکراه تکوینی است. میفرماید: خداوند که خالق است اکراه تکوینی نکرده است؛ زیرا نخواسته است تو نیز قادر نخواهی بود بر اکراه تکوینی. ما به اجبار کسی را وادار به پذیرش دین نمیکنیم.
البته ما در اینجا عرض دیگری داریم. در مباحث فقه سیاسی عرض کردیم که اگر این «اکراه» را حمل بر اکراه تشریعی بنماییم. دین به معنای نظام است. در شریعت اسلام، اصل نظام حکومتی با قبول و پذیرش مردم برپا میشود.
این عدم اکراه، شامل اصول عقاید نیز میشود. خداوند اعتقادات را تکوینا در وجود کسی به وجود نمیآورد. حتی اعتقاد به خداوند را.
در حوزه ملک واقعی، معیار و ملاک، همان مسئولیتهای عقلی است که شامل اعتقادات هم میشود. زیرا عقل، انسان را مسئول میداند که هر گزارة سرنوشتساز از جمله اعتقادات (زیرا اعتقادات از گزارهها و قضایای اثرگذار در سرنوشت انسان هستند) را با دلیل اثبات یا رد کرده و بپذیرد یا انکار کرد؛ بنابراین باید به دنبال دلیل اثبات و عدم اثبات رود در غیر این صورت بازخواست خواهند شد. در تفسیر آیه « فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ »[۶] روایت است که خداوند درروز قیامت کسی را که عمل نکرده، حاضر میکند و مورد خطاب قرار میدهد که «أفلا عملت؟» میگوید: «لم أعلم» نمیدانستم. به او گفته میشود: «أفلا تعلّمت؟» چرا یادنگرفتی؟ این همان حوزه مسئولیت عقلی است. کسی نمیتواند با نمیدانستم از زیر بار مسئولیت شانه خالی نماید. یا اینکه کسی بدون دلیل و فحص پذیرفته است. او هم مشمول این خطاب است همانگونه که فرمود: « وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ »[۷] در حوزه ملک واقعی، همه اینها محاسبه میشود. اما در این دنیا، متفاوت است. مثلا کسی حسود است اما حسادت خود را آشکار نمیکند. یا نفرت و بغض دارد و اظهار نمیکند. به واسطة عدم اظهار، کسی با او کاری ندارد. اما در حوزه ملک واقعی یا همان ملک ملکوتی، همه اینها (حب و بغض و حسد و …) حساب و کتاب دارد. دایره ملک ملکوتی بسیار وسیعتر است از ملک ظاهری.
بنابراین، در حوزه ملک ظاهری همه اینها (حسد، بغض، حب، عقاید شخصی) آزادند. بدین معنا که اینها تخلف محسوب نمیشود. کسی نمیتواند کسی را مؤاخذه نماید به خاطر اینکه فلان عقیده را دارد یا ندارد. در صورتی که در گفتار و رفتار خلافی از او سر نزد، کاملا آزاد خواهد بود. تفتیش از عقاید قلبی افراد جایز نیست.
ایمان قلبی به خدا، پیامبر و … واجب است و اگر کسی نداشته باشد متخلف است. اما متخلف در حوزه تشریع واقعی و ملکوتی است نه در حوزه تشریع ظاهری. لذا آیات و روایاتی داریم در این زمینه که بعضی از آنها عرض شد؛ نظیر: «ءامنوا»های قرآن. همچنین آیه شریفه « وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ » که همگی مرتبط با حوزه ملک واقعی و ملکوتی است.
البته بدین معنا نیست که کسی مجاز و مشروع در انکار خدا و نبوت و … باشد. در آن دنیا باید پاسخگو باشد. اما در این دنیا به واسطة عقاید خود، مجازات نمیشود. آیه کریمه سورة توبه چنین میفرماید: «مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ»[۸] در هیچ سندی یا روایتی نداریم که حضرت رسول الله۹ عدهای را مأمور بفرمایند تا منافق را بشناسد و تفتیش عقاید کنند. با اینکه هم آیه در مورد وجود اینها در مدینه نازل شده بود و هم پیامبر۹ میدانستند. همچنین در سوره محمد۹ میفرماید: «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ» یعنی میتوانی اینها را با لحن قولشان بشناسید. اما هیچگاه امر نفرموده است که بروید چنین عملی انجام دهید.
حتی در مواردی که معلوم النفاقی بوده ولی در عمل، مرتکب خلافی نشده است، نمیتوان او را مجازات نمود؛ بنابراین، دقت به حوزة مُلک و تشخیص آن در مباحث بسیار مهم است. گاهی وجوب، مربوط به حوزة مُلک و تشریع واقعی و ملکوتی است و گاه مرتبط با حوزه تشریع ظاهری.
وجوب ایمان، اعتقاد به اصول اعتقادات و … ، مربوط به حوزه حکم تشریعی واقعی است. مردم بر اساس آنچه در واقع هستند و عقیده دارند، سنجیده میشوند. «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»[۹] دال بر همین مطلب است. «وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ»[۱۰] نیز اشاره به همین مطلب است. یعنی وجوه حقیقی اینها. برخلاف تفسیر رایج که میگویند وجوههم به معنای افتادن به رو و صورت است. خیر، یعنی وجه حقیقی و واقعیت اینها این است که کر و کورند. بنابراین، همگی تکلیف واقعی الهی دارند. منتها بحث در حوزه ملک تشریعی و دنیاست. آیا در این حوزه به واسطه صرف عقیده، مجازات میشوند یا خیر؟
قانونی که در این دنیا اعمال میشود و بر مبنای آن حکومت تشکیل شده و پاداش و مجازات انجام میشوند، عقاید صرفا قلبی را آزاد میداند.
البته پذیرفتن مسئولیت یا مناصب، حق نیست. مسئولیت است. برای هر منصب و مسئولیت شرایطی وجود دارد. و کسی که در مظان منصب است باید احراز شرایط شود. احراز، نیازمند وجود امارات دال و وجود صلاحیت واقعی دارد. امام جماعت نیاز به احراز شرایط دارد. نمیتوان کسی که مشکوک است را به امام جماعت برگزید. اما به خاطر مشکوک الایمان بودن، قاضی نمیتواند اعلام جرم کند که شما به عنوان مثال نشرک الایمان هستید.
[۱] . سورة کهف: ۲۹٫
[۲] . سورة یونس: ۹۹٫
[۳] . سورة هود: ۱۱۸٫
[۴] . سورة غافر: ۱۶٫
[۵] . سورة ناس: ۲و۳٫
[۶] . سورة انعام: ۱۴۹
[۷] . سورة بقره: ۲۸۴٫
[۸] . سورة توبه: ۱۰۱٫
[۹] . سورة طارق: ۹٫
[۱۰] . سورة اسراء: ۹۷٫
true
true
true
true